میان تاریکی میان تاریکی تو را صدا کردم تو را صدا کردم تمام هستی من تو را دوست دارم
چون تو ایستاده باشی ادب آنکه من بیفتم
شرابی تو ، شرابی زندگی بخش شبی می نوشمت خواهی نخواهی
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد میکنم هر چه تلاش او به من می خندد
هر وقت سرم را روی پاهای تو می گذارم از شدت آرامش و آسوده خیالی یاد این جمله ی از سفر آمده ها می افتم هیج جا خانه ی خود آدم نمی شود
من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می کنم زهر خند است این که پنداری تبسم می کنم
عشق همین خنده های ساده توست وقتی با تمام غصه هایت می خندی تا از تمام غصه هایم رها شوم
تو مرا به خنده گفتی که هنوز دوستم داری چه دروغ دلنشینی چه فریب آشکاری ...
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد ....
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
می تپد قلبم و با هر تپشی قصه ی عشق تو را می گوید
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پر شده ست آه در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام ای نوازش تو بهترین امید...
نه فقط از تو دل بکنم می میرم سایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم قاصدی آمد اگر از ره دور زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست بگویید آن دیرگاهیست در این منزل نیست
من مرد خریدارم یک بوسه به چند ای جان
با چای تو باشد سر صبحی چه شود ، عشق.....! آغوشِ تو و گرمیِ یک جرعه غزل وای..
خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم
من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟ حرف ها دارم اما بزنم ؟ یا نزنم ؟ بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟
من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست