شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مندلم دریا میخوادانگار باید یه جایی باشه بین ابیه خشکی چند متری بین دریاترجیحا توی فصل پاییز و قرص ماه کاملتنهایی بخوابم روی شنای نمناک و چشمامو ببندموغرق بشم توی صدای دریاانقدر غرق بشم که هیچ صدای نشنومچه از قلبم چه از عقلمانقدر غرق بشم که همه چیز رو از یاد ببرمچه حسرت های دیروز چه دغدغه های فردادلم میخاد اونجا مملو از حس خوب و ارامش باشمدلم میخواد تمام حرفام رو پرت کنم جلوشتا اون غرق کنه توی بزرگیشکه شاید این فکر پر ...
تو نبودیبهار آمدباران باریدحضورتدر لابه لای گل ها و شکوفه های بهاریی نیز نمایان نشدتو در پاییز هم نبودیحتی حضورت زیر درخت نارنج هم نبوداما منسال ها برای چال کوچک کنار لبت هزاران هزار غزل سرودممن سال ها مست می و جام شراب چشمانت بودماکنون که دور کهربای چشمانت را چروک حصار کردهو چال کوچک کنار لبت در لا به لای خط لبخندت پنهان شدهاین دل رسواباز جام شراب چشمانت را میخواهدتو باشی کافیستخیال جوانی ات به کناردلبر جاناربود...
جانان منسلول به سلول تنم معشوقه تو میشود اگر مرا بنوازییفقط میخواهم...تو باشیدستانت باشندسیم های این گیتارباشندعشق باشدآن زمان است که عطر عشق نه تنها انگشتانت را بلکه تمام شهر را هم عطر خود میکندجانان مناین گیتاربند بند وجودش از نیامدت غبار گرفتهاین گیتارسر می دهد از قصه دیروز ها، معمای فرداهااین گیتار نواختن باتو را عشق میداندو در آخراین گیتاربوی سیم های بیگانه را بر انگشتانتان مردانه ات میفهمداین گیتار تجربه ه...
مرا در آغوش بگیردر روز بارانیمرا درآغوش بگیردر حوالی خیابان ولیعصرمرا درآغوش بگیردرحوالی کتابخانه هامرا دراغوش بگیردرحوالی کافه نارنجمرا درآغوش بگیردر حوالی باغ هامرا در آغوش بگیردرحوالی عاشقیمرا در اغوش بگیردر همه جابغل تو بهشت کوچک من است...
کمی کنارم بنشینمن و تو باشیمبدون حضور مزاحمماه باشددریا باشدباران باشدعشق باشددستانت باشدچشمانت باشدهمین و دیگر هیچتو باشی کافیستبغل کردنت بامنگرم کردن دستانت بامنخیره شدن درچشمانت بامنبوسه از لبانت با منتو فقط باشفرهاد خجالتی...