پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بنام عشق ، بنام باران بنام خالق غوغای این خیابانهاای عشق مرا با خود بگردان در تمام این خیابان هامیان دستهایت جا بده این دست تنهای غریبم رامبادا گم شوم زیر باران در ازدحام این خیابانهارها کن گیسوانت را زیر باران در خیابان هاکه بوی عطر عشق را می خواهد این خیابان هابرقص آور زمین و باد و باران و درختان رابشور و پاک کن این غصه های ناتمام این خیابان ها تو ای عشق دیرین بگو ، تو ای گمگشته ی غمگین بعد باران سراغت را بگیرم از کدا...
جانان منسلول به سلول تنم معشوقه تو میشود اگر مرا بنوازییفقط میخواهم...تو باشیدستانت باشندسیم های این گیتارباشندعشق باشدآن زمان است که عطر عشق نه تنها انگشتانت را بلکه تمام شهر را هم عطر خود میکندجانان مناین گیتاربند بند وجودش از نیامدت غبار گرفتهاین گیتارسر می دهد از قصه دیروز ها، معمای فرداهااین گیتار نواختن باتو را عشق میداندو در آخراین گیتاربوی سیم های بیگانه را بر انگشتانتان مردانه ات میفهمداین گیتار تجربه ه...
می پیچد عطر عشق پیچک مبتلا شد دل خاکستری دیوار سها رجوانی...