متن شیما رحمانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شیما رحمانی
خواب دیدم تُو را
تُویی را که هرگز ندیده ام!
نور بودی
وَ
لبخند
…
حسِ بی بدیلِ پرواز در بیکرانه ها
حالِ خوشِ اولین لحظه یِ دیدارِ عاشق و معشوق
آخخخ؛
که چقدر دلم می خواهد از تو بنویسم
اما حیف،
حیف که پایِ واژه هایم می لنگد.
✍شیمارحمانی
یک نظر آمدی به خوابِ من و
کامِ تلخم کمی عسل کردی
بعدِ سالها بی خبری،
اندکی هَم مرا بغل کردی
پیش از این؛
گفته بودی که جان پناهِ منی
لااقل یک دَمی عمل کردی!
بعدِ تو، من به عشق بدبینم
حتی آینده ای نمی بینم
بعدِ تو، هر که...
قناری؛ قفس بَس
و کرکس، به حُکمِ قفس؛ ابد و یک روز .
پ.ن: و چرا در قفسِ هیچ کسی کَرکَس نیست. شیمارحمانی
توکه باران باشی
من؛ چتر را به دار می آویزم
اگر که تو و فقط، تنها تو؛ باران باشی.
شیمارحمانی
صبح؛ انبساطِ نورِ اُمید
از پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردید
می دهد باز نوید
هور از راه رسید
باید از خواب پرید؛
خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! شیمارحمانی
گَرچه سوزاند بال هایم او
اما؛ مقصدَم پرواز است
آسمان هم؛ وسعتِ پرواز فراوان دارد
و من از؛ دوده یِ خاکسترِ خویش
رهِ پروازم هست. ✍شیمارحمانی
دست هایت؛ بویِ باران می دهند
چَشم هایت؛ هر گُلِ پژمرده را جان می دهند
باغچه؛ عطرآگین تَر شُد از وقتی که تُو؛
گُل کاشتی! ✍شیمارحمانی
خوب یا بَدَش را من نمی دانم!
اما؛
دلم گیرِ نگاهی شد،
که در عمقش؛
هزاران جنگلِ سرسبز پنهان بود
و دریائی در آن پیدا؛
که پایانَش نمی دیدم
اما؛
دریغ و صد هزار افسوس
خطا کردم
خطا کردم
خطا کردم.
✍شیمارحمانی
بعدِ او؛ من با خودم هم دشمنم
بوته یِ هر عشق را از بَر کَنَم
عشقِ او؛ حالِ دلم بد کرده است
روزگارم را مردد کرده است
قابِ عکسی از پریشان حالی اَم
از جنونِ عشق دیگر خالی اَم
✍شیمارحمانی
ظهرِ تَب کرده یِ مُرداد؛ عشق یا عاطفه رُخ داد!
آتشی شعله کشید و به تَنِ مُرده ای جان داد.
✍شیمارحمانی
نقشِ رویَش فِتاده در فنجان
بوفِ کوری که در کمینِ من است
ترس و وحشت گرفته نایِ مرا
شوربختی همیشه همنشینِ من است
باران حسود بود
و
ایوان؛ کَم طاقت
اطلسی دِق مرگ شد
من؛ نَه از شَرَرِ آتش
که از؛ شُرشُرِ باران سوختم
من همینم؛ یه آدمِ خسته
که یه روزی، به عشق دل بسته
منو دریاب؛
گرچه غمگینم
شاید این بار؛
به بار بنشینم