شکوفه روزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ... و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیند و قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ... شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر...
و باران آیین خوبی نیست برای غسلِ چشمانم و باران حال خوبی نیست برای صبر دِل تنگم و باران عطر خوبی نیست برای کاه گِلِ دیوار و باران حرف خوبی نیست برای کاهش این درد و باران تریاق خوبی نیست برای چتر مژگانت و باران دریافت خوبی نیست برای...
صدای پای می آید از عمق تاریکی اما نه به غم به هویِ رقص انگار به پایکوبی میماند به جمعی که با هم سرود خنده سر دادند و غزلی از قلب حافظ می طلبند انار های سرخ با هندوانه های گلگون شده رسمی از دیرین ما یادگاری ماندگار جدا از...
تنها که میشوم دوست دارم با تو باشم شلوغ که هستم دوست دارم با تو باشم من هر وقتی که دارم برای با تو بودن خوشم هر کجا که میروم اول تو را کنار خودم تصور میکنم میگویم الان که بود چه میگفتیم الان به چه میخندیدیم میبینی خنده را...
محل رویش مژه های او منحصر به خودش نبود او دست خطش منحصر به خودش نبود تُن صدای حرف هایش، از میان تکان های لبانش منحصر به خودش نبود راه رفتنش... نگاه کردنش... دست دادنش... نه هیچ کدام خاص نبود این من بودم که منحصر در حصار او شده بودم...
و دوباره مهر پاییز به دل درخت ها افتاده و حرف هایش را به زمین می ریزد و برگ هایش از زیر لگدها فریاد می کشند و انسان ها عاشق می شوند و جشن خشک شدن می گیرند و آسمان به حال دلِ درخت و برگ و انسان و عاشق...
بهارِ ما انگار اشتباه ورق خورد! امسال به جای دروغ سیزده، حقیقت زندگی را چشیدیم! زندگی بالا بلندی دارد درست، ولی ما به نسل های قبل و بعد تاریخ ثابت کردیم با سختی ها هم میشود کنار هم بهتر از بهار ساخت.. از هر فصلی بهتر، فصلی تازه... ایران ای...
رفیق زبان حرف زدن ما زبان معمولی نبود زبان مهر بود، زبان شکوفه های بارانی بود و آن گاه که لب به خنده میگشود انگار که ساکنین سیاره های خیلی دور هم از شادی به دنیای دیگر سفر میکردند و نگویم از دل تنگی مان وقتی ثانیه ای از هم...