متن غریق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غریق
کاش این قاب عکس
برای هردویمان جا نداشت...
کاش کادر کوچک دوربین
آن لحظه مجبورت می کرد
تنگ در آغوشم بگیری!
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
تصویر تو چشمانم را گرم می کند
و تو مانند شمعی آب شده
از نگاهم سرازیر می شوی؛
و اینگونه مهر و موم می کنی
لب هایی را که برای ابراز علاقه
گشوده شده بودند...
- کتایون آتاکیشی زاده
ی حالتی هست
که قلب ی ضربان رو جا می ندازه؛
به نظرم قشنگ ترین دلیلی که می شه براش آورد اینکه
اون لحظه یاد معشوقه ش می افته :)
- کتایون آتاکیشی زاده
تصویر خود را در سیاهی چشمانم نظاره کن؛
ماه را در آسمان شب می بینی؟! :)
- کتایون آتاکیشی زاده
آنچه باید فراموش می شد
به آغوش فشردم؛
دردی در من جوانه می زند،
که به آن آب می دهم... :)
- کتایون آتاکیشی زاده
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی
نه بارانی، که از آسمان بباری؛
کسی تو را پست نخواهد کرد؛
مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛
گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛
راهی برای برگرداندنت نیست؛
تو با پاهای خودت...
من می توانم گاهی
مرگ را به جانِ نداشته ام بخرم؛
هزینه اش می شود یک لبخند سرد
که تو پرداخت می کنی... :)
- کتایون آتاکیشی زاده
می گوید آن دنیا
جان های رفته را
به مردگان باز می گردانند؛
دیدارِ تو،
جانِ من،
به قیامت!
- کتایون آتاکیشی زاده
شب،
قرار بود آغوشی تسکین دهنده
برای زخم های روزمان باشد؛
نه ترکه ی خشکی از درخت اندوه
که بر روح ظریفمان فرود می آید...
- کتایون آتاکیشی زاده
یک مشت هورمون مترشحه
توسط داروی ضد افسردگی،
جای خالی انسان های از دست رفته را
پر نمی کند :)
- کتایون آتاکیشی زاده
فصلی را به انتها رسانده ام
که برای بهار بودن؛
به طراوت نگاه،
و عطر آغوشِ تو
محتاج بود.
- کتایون آتاکیشی زاده
شب،
همان پرده ی سیاهی است
که روی صحنه ی تئاتر نصب می شود؛
تا رقصِ خاطرات
به واضح ترین شکل
روی آن به نمایش درآید...
- کتایون آتاکیشی زاده
چهل روز گذشت..
از در آغوش کشیدن گرمای وجودت
توسط سرمای خاک؛
دلتنگ شده ایم
همین!
- کتایون آتاکیشی زاده
من مدت هاست که روزه ام.
از سحرِِ وداع
تا غروبِ نامعلومِ وصال؛
لب به هیچ چیز نزده
آنقدر که طعم زندگی را از یاد برده ام
- کتایون آتاکیشی زاده
لبخند
پرده ای است بر روی اشک هایم.
اما پرده خیس می شود؛
سنگین و آویزان،
بد ریخت
و بی منظره :)
- کتایون آتاکیشی زاده
می توانم خیال تو را
در خلوت شب در آغوش بگیرم،
و مطمعن باشم هیچ کس گمان نمی برد که دوستت دارم
حتی خودت..!
- کتایون آتاکیشی زاده
از مسیر سخت زندگی می گذریم
و رد لبخندمان
سر پیچ های تند جاده
جا می ماند.
آنچه به مقصد می رسد،
یک کالبد است؛
با رد زخمی روی لب هایش!
- کتایون آتاکیشی زاده
فروردین به انتها رسید؛
منتظر ماندن فایده ای ندارد.
گنجشک مهاجری که تو را به انتظار نشانده است،
به آغوش شاخه هایت بازنمی گردد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
آغوش نمی خواهم،
در عوض دستانت را روی چشمانم بگذار
و گرم کن
یخِ غرورم را
که من عجیب
دلتنگ باریدنم..!
- کتایون آتاکیشی زاده
سرم به نبودنت گرم شده است؛
اما دلم،
انجماد زمستانی اش را
به بهار نمی فروشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
آرزوی مرگ را به آغوشمان می آورند
همان ها که مارا زاده اند
تا رویاهای بدست نیاورده شان را زندگی کنیم :)
- کتایون آتاکیشی زاده