پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به عشق روضه ی اربابدر ماه محرمیک قیامتگریه در راه استآنقدر که مزه یاشک حسین (ع)شیرین استمجید رفیع زاد...
می گوید آن دنیا جان های رفته را به مردگان باز می گردانند؛ دیدارِ تو، جانِ من، به قیامت! - کتایون آتاکیشی زاده...
ساز چشمانم پُر از آهنگ توستهر دو چشم عاشقم همرنگ توستمهربانم ؛ دلبرم ؛ این را بدانتا قیامت یک نفر دلتنگ توستبهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
نشسته ام به انتظار ...قیامت برپا شودمردم فوج فوج بیایند ..توبه تنهایی !فرشته هانامه های اعمال رارها کنند وانگشت به دهن بمانند وچپ چپبه خدا نگاه کنند.. و خدایواشکی تبسم کند...
متن۵۵:اما تو سپیده بهارم!نغمه تنین انداز من!مرا در خیالت راه بده.حداقل به رسم مهمان نوازی،یک لیوان قهوه تلخ،مهمانم کن.قول میدهم اینبار؛دیگر سراغت را نگیرم!دیگر تورا در اندیشه ام راه ندهم...دیگر تورا ببوسم تا قیامتمیخواهم بخوابممیخواهم قیامت را فردا بدانم!...
...از میان تمام چیزهایی که از تو دیده امچشمانت محشر استدوست دارم یک شببروم تا آخرش را ببینمو هنگامی که بر می گردمدر میان این راه پیچاپیچخودم را بارها جا گذاشته باشمخودم را روی مژه هایتگونه هایتو تعدادی را روی لبتکه بتوانم تا صبحقیامت به پا کنم......
نیازی به قیامت نیستتو بیایی محشر می شود..️...
قصه ی من و تو قصه ی آسمان و زمین است...هیچ وقت به هم نمی رسیم مگر قیامت به پا شود......
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد…نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد…خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…...
گفتم نگرم روی تو ، گفتا به قیامتگفتم روم از کوی تو ، گفتا به سلامت !گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشقگفتم چه بود حاصل آن ؟ گفت نِدامت ......
ای که تخمین ملاقات ، قیامت زده ای!گر نشد فرصت دیدار، فراهم، چه کنم ؟...
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا...؟...
خداوند می فرماید:هرکه گرفتاری و مصیبتی بر او وارد امده و او بر آن مصیبت صبور و بردبار بودهمن حیا میکنم از انکه در روز قیامت برای اوپرونده ای بازکنمروز جهانی معلولان گرامی باد...
گر قیامت قصه باشدمن کجا ببینم تو را...؟...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا...