بهار آمد و تو رفته ای ای کاش ای کاش بهار رفته بود و تو می آمدی
حسادت یعنی زوال نعمت دیگران را خواستن
تنها یک چیز را از تو بیشتر دوست دارم اینکه تو را دوست دارم میخواهی بمان میخواهی برو رفتنِ تو دل انگیزتر از آمدن دیگریست
در سفر،هر کس به مقصد می رسد، می ایستد! من سفر را دوست دارم، مقصد من رفتن است!
وقتی قفس شکست و در خاطر پرنده تصویر اوج نقش بست، موجی به شکل خواستن آغاز می شود پَرهای شوق در بال های تجربه بی آن که پَر شود، پرواز می شود... بر این مدار بی دید بی امید این سان که ما دست به دعا سرنهاده ایم گویی کنار...
با تو خواهم ماند... با تو خواهم خواند و تو را در بهت آفتابیت خواهم بوسید اگر ابرها بگذارند...
وقتی دلتنگم به تو میاندیشم یاد تو مربعی.ست محو و لرزان در زمینه ی خاکستری روشن در این مربع ها من با بهم زدن پلکهایم گذشته را نقاشی میکنم بین من و تو غبار و دیوار است به سحر این مربع ها من از دیوارها می گذرم در رسیدن به...