جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
سر به سجده می گذارم خالقم تو را بیابمخود به تو می سپارم سر سجاده نخوابم...
سر به سجده میگذارم تا که خالق را بیابمخود به تو می سپارم سر سجاده نخوابم...
چقدر سکوتت آشناستدر آن لحظاتی که بی کلام با هم بوده ایمدر آن تنهایی هایی که با هم سپری کرده ایمدر آن لحظاتی که کلمات نمی توانستند بیان کننداما قلب هایمان در آهنگ سکوت همدیگر را می فهمیدندما در تنهایی هایمان با هم بوده ایمبا هم در آغوش سکوت آرامشی پیدا کرده ایم...
در این آغوش دنجنزدیک تر باش، از روح به جاننزدیک تر باش، از جان به تننزدیک تر باش، از تن به منتو...خود من باشتو که در آغوشت آرامش را پیدا می کنمتو که با نزدیکیت احساساتم را به زندگی می بخشیتو که با لمس تو به من نزدیک تر می شومتو که خودِ من هستیتو که با نزدیکیت به روحم نفس می کشیبیا که با عشقمان شعری زیبا بسراییمتو و من...خودِ من باشیم...
دور نباش در این دنیای کوچکدر این آغوش دنجنزدیک تر باش، از روح به جاننزدیک تر باش، از جان به تننزدیک تر باش، از تن به منتو...خود من باشدر این دنیای پر از آشوب و هرج و مرجمن به دنبال آرامش و آغوشی دلنشین هستمتو که در آغوشت آرامش را پیدا می کنمتو که با نزدیکیت احساساتم را به زندگی می بخشیتو که با لمس تو به من نزدیک تر می شومتو که خودِ من هستیدر این دنیای پر از انزوا و تنهاییمن به دنبال همبستگی و ارتباطی عمیق هستمتو ...
مهربان ترین در نگاه تو دنیای دیگری است، جایی که آسمان به دریا می رسد. تو خورشیدی هستی که زندگی من را روشن می کنی و ماه هستی که شب هایم را زینت می دهی. در هر نگاه تو زیبایی گل رز و عطر خوش شکوفه را می یابم. قلبم به نام تو می تپد و روحم در شادی ابدی می رقصد. تو همان رویایی هستی که آرزویش را داشتم و عاشقی که مرا با لطافت خود غرق کرد. در دنیای تو نگرانی ها را فراموش می کنم و در شادی بی نظیری زندگی می کنم. دیوانه وار و عاشقانه دوستت...
دلم در آرزوی دیدار تو می سوزدهر لحظه ای که با تو هستم، به آسمان پرواز می کنمدر هر قدمی که با تو می رقصم، عشق تو را می جویمبه تو می گویم که تویی آفتاب زندگیم و تمامی شعله های آتش عشقمبا تو همه ی رازهایم را به اشتراک می گذارمتویی کسی که به آرامش و شادیم می اندیشدهر لحظه ای که با تو هستم، دنیا را فراموش می کنمچرا که تویی آن کسی که قلبم را به زندگی می بخشدبا تو هر روزم به عنوان یک نوشته زیبا آغاز می شودهر شبم به عنوان یک قصه عاش...
سگ مست چشمانت مرا لحظه به لحظه میدرددندان به دندان روح را میکند از جان می برد...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهیمن و بد مستی تو با دل سنگی شعر از دلتنگی ام را میخوانیلیلی بیگانه دور از من و خانه بی سر و سامانی تو دیوانهلیلی میدانی پا به پا باهم هر دو میمیرند شمع و پروانه...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهیمن و بد مستی سخت و دل سنگی شعری از دلتنگی تو میخوانیلیلی بیگانه من آن مجنونم تو ای دیوانه چیزی می فهمیاز شب و سیاهی در بیابان ها، شمع و پروانه چیزی می فهمی...
اول تویی آخر تویی چشم انتظارم سالهاستعشقم تویی در عاشقی بی اختیارم سالهاست...
خنده هایم عجیب تب داردسدی از گریه در عقب داردهمه شب اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار میگویدچون او را بی قرار می بیندهنوزهم در انتظار می بیندچندی ست اظطراب هم دارد با اینکه قرص خواب هم دارددر این زندگانی که فردا نیستچگونه هنوز او در اینجا نیستیا رب من من را عزیز برگردانحتی وحشی و مریض برگردان...
تو رفتی، اما حضورت همیشه حس می شوددر خنده ها، در گریه ها، در خاطراتهیچکس نمی تواند جایگزین تو شودزیرا تو یکتایی، بی جایگاهیرفتنت همیشه یک درد استاما امیدوارم که خاطرات زیبای تومانند یک نی نواز در دل ها باقی بماندتا همیشه در یاد ما زنده بمانی...
هر لحظه از زمانت دورتر از پیش می رود اما امیدوارم همیشه در قلب من باشیهر صبحی که به خورشید خنده می زنم انگار که تو در این دنیا مهمتر از همه باشیبه یاد تو، هر نفسی را به زندگی می افزایم و با نگاه تو، خاطرات خوب را می سازمتویی آرزوی من، تویی امید و آرامش و هرچه دارم و هستم،...
دم کام بودم ، که با تو بودمدر هر روز و شبمن دلتنگی بودمتوی خاطره های شبمن زخم بودم ، زخمدر دل تنهاییمن آرزو بودمتوی درختان بهاریمن آسمان بودم ، آسماندر سینه ی غروبمن تویی بودمتوی هر نفس دم بعد دم...
زیبایی ماه، همه اش تفسیر توستبر سینه من فقط از تصویر توست...
توی هر نفس دم بعد دممن در کنار تو بودمتوی هر لحظه و هر زمانمن با تو بودمدر هر روز و شب شمامن دلتنگی تو بودمدر خاطره های شب هامن همراه تو بودمزخم بودم، زخم در دل تنهاییاما تویی که دست درمانیآرزو بودم در درختان بهاریتویی که به من شادی و آرامش می بخشیآسمان بودم، آسمان در سینه ی غروبتویی که رنگ و نور به زندگی می بخشیهر نفسی که می کشم، تویی بودمتویی که به هر لحظه ی زندگیم معنا می بخشی...
در جاده ای بی نهایت عشق پیموده امدر این سفر عاشقانه، تو همراهم باشدریای عشق را در دلم بی نهایت پیدا کرده امتو همان دریایی که قلبم را در آغوش گرفته ایساحلی زیبا در دلم پیدا کرده امتو همان ساحلی که پیشانی دریا را در آغوش گرفته ایدر دلم آرامش پیدا کرده امتو همان آرامشی که قلبم را در آغوش گرفته اینام تو را در شن ها بنویسمتو همان قطره ای که دستان دریا را در آغوش گرفته ایعاشقی، دیوانه ای، بی خوابی پر از شوری مدامتو همان ...
بودنت، دیدنت، بوییدنت، بوسیدنتو لمس ماه خوش نقش و زیبایی کهدر پشت ابر نگاهت پنهان ساخته ایمن شب را به لطف تماشای تو دوست می دارمتو همان آن عشقی هستی که در دلم جاری استو همان آن نوری که در تاریکی های زندگیم روشنایی می بخشدتو همان آن شیرینی هستی که در لبان تو جاری استو همان آن لطفی که در قلبت در آغوش گرفته ایمن با تماشای تو شب را به لطف دوست می دارمو با لمس ماه خوش نقش و زیبایی که در پشت ابر نگاهت پنهان ساخته ایآخر زیباتر از ماه...
ای بی تو دل تنگم شبگرد خیابان هاچشمان پر از اشکم در یورش باران هادل در پی تو هر شب شبگرد خیابان هاستدیوانه و مجنون وار درگیر بیابان هاستاز عطر تو هر شب او باغ از گل میسازداز شعر تو با آواز یک بل بل می سازدبل بل تو بخوان امشب از قلب پر از دردمدنبال تو می چرخم دلگیرم و میگردم از من تو بخواه ای گل من را تو همانم کنهر شرط که داری تو با آن امتحانم کنباز از سر شب تا صبح با یاد تو همراهممن بی تو نمی مانم عشق از تو می خواه...
شب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
کام بودم ، که با تو بودم در هر روز و شبمن دلتنگی بودم توی خاطره های شبمن زخم بودم ، زخم در دل تنهایی من آرزو بودم توی درختان بهاریمن آسمان بودم ، آسمان در سینه ی غروبمن تویی بودم توی هر نفس دم بعد دم...
تو در شبِ ظلمت مُهتاب ِ منیکه با لبخندت ، نور به جهان میبریاز جادوانه ی چشمانت جادو میکنیو در قلبِ من حس عاشقی میخونیبا دوزیدنِ چشمانم به چشمانتعشق و مهربانی در دلم میجوشدبا قرص کردنِ لبانم به لبانتماجرایی عاشقانه به کمین مینشیندشب است، و تو همچنان در کنارم هستیهر لحظه با تو بیشتر احساس عاشقی میکنمشب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
در این شب های تاریک زمستانیشوم صید تو شادی می بخشانی...
از گنبد عشقم آفتاب ظهرماز افق چشمانت تابان می شوداحساسم در بارگاه عشق اجابت می یابددوست داشتن تو به صدا در می آیداین است قرائت عشق من برای تو....
هر آنچه دیدم تو بود هر چه شنیدم تو بودگل در بیابان منم به یاد باران منمدل از تو خالی نشد خشک از بی آبی نشددور از تو بی سامانم پیر از غم هجرانمروح از تنم خسته شد چون به پرش بسته شد ای تو روح و روانم عشق تو جان پناهمسوی تو پر میکشم دست از این سر میکشم...
هر آنچه دیدم تو بود هر چه شنیدم تو بودگل در بیابان منم به یاد باران منمدل از تو خالی نشد خشک از بی آبی نشددور از تو بی سامانم پیر از غم هجرانمروح از تنم خسته شد چون به پرش بسته شد ای تو روح و روانم عشق تو جان پناهمسوی تو پر میکشم دست از سرم میکشم...
می روم با یاد تو طوفان به پا میکنممی شوم دیوانه در شهر غوغا میکنم...
چاره ای نه بجز تو هست و نه چاره ایهر لحظه ای که تو را در آغاز است...
من چشمانی که تو را دوست دارند را دیدمنمیدانم چرا از خودم به این مرحله رسیدمدستان تو شیرینی از سیب برایم آوردندمنی که به گناه در این در و پنجره آمده امباز هم در این شب تیره، در انتظار تو هستمبیا و به یادگار شبهای بی خواب با من بمانچشمان تو ستاره هایی که روشنیم را فرا می خواندوجود تو در قلبم، شعله ی عشق را از نور می چیندبه تو نیاز دارم در این شبگردی و تنهاییاز گرفتاری شب، با تو به رهایی روشنی آمده ام...
ای دختر موبور امشب بریم نی بزنیمتا که فریبم بدهی باز دو پک می بزنیم...
آن صندلی خالی در کنارم آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد گلی که برایت خریدم هنوز زنده است ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم در دل ام، عشق به تو شکوفا شده بود اما حالا تنها با جرقه هایی از امید بمانده ام می آیی تا عطر تو را بنوشم اما من در دریای بی کنار تو غرق شده ام تلاش می کنم تا بوی تو را در هوای تاریک بیابم اما همه خاطراتم با ...
عشق زیبا می شود ..... وقتی به آخر می رسدجانت حاضر می شود وقتی به خنجر می رسد...
در سفر عشق نباشد پایانهم سفر عشق ندارد سامانگفتم ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من در سفرمزیر باران دل شد پریشانکرده پیرم غمها از هجرانمنم لیلا تر از لیلای مجنونمرا پیدا کن از دریای پر خونمن آن موجم که ساحل را نداردبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقکه بی تو روز و شب معنا ندارد...
نباشی روز و شب معنا ندرادبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقمن آن موجم که ساحل را ندارد...
در سفر عشق نباشد پایانهم سفر عشق ندارد سامانگفتی ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من در سفرم...
کبوتری غریبم که دور از آشیانمدیگر تو را ندارم شب پیش تو بمانمکاش میشد دوباره در دامت بیفتمبا بال های خسته در اوج آسمانم...
گلایه نامه ها از تو نوشتمکمی گنگ و ولی گویا نوشتمتو را بی مهر و کج اندیشه دیدمکه آواره در این دنیا نوشتمحضورم را که غایب می شمردیمرا زنده به خاکم می سپردینمی خواهم نپرس از حال و روزممریضی را به تنهایی سپردیتو یک زیبای بی احساس هستیهمان شر و همان وسواس هستیبرایم دوزخی ای عشق گمراهتو یک ناپاک بی اخلاص هستی...
می شود در گوشه ای با شما خلوت کنمتا که این احساس را با شما قسمت کنمبا جنون از بی کسی مست و با دلبستگیمی گذاری این چنین بوسه بارانت کنم...
تنت آتش لبت داغ و دو دستت خنجری داردبه چشمت شیطنت اما نگاهت دلبری داردبه یک دم غفلت از قلبم هزاران دردسر داردای آن که در مژگانش هزاران لشگری دارد...
فراموشم فراموشم بکن یارتو را با دیگری دیدم که چون یارچه می سوزد زدی آتش به جانمفراموشم تو خاموشم نکن یار...
وقتی خسته شدم که فهمیدم برای هیچ جنگیدم...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن بی یاوری باشدخودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکمبگو شعری تو در گوشت بخوانش داوری باشدبه گوشم شعر تا گفتم خدایی در خودم دیدمکه این مقصود عاشق هاست عشق اش سروری باشدکه روحم داده یزدانم منم آن بهترین خلقتدلم از عشق پر باشد کریم و اکرمی باشد...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن در یاوری باشدخودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکمبگو شعری تو در گوشت بخوانش داوری باشدبه گوشم شعر تا گفتم خدایی در خودم دیدمکه این مقصود عاشق هاست عشق او سروری باشد...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن ها یاوری باشد...
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیردزمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیردخدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمینتو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگینتو مجنونم شدی حرفی که مفت است که من لیلای تو در این زمانم او یارش میرود نامهربان است ولی من با تو هستم مهربانمتو را می خواهمت در روزگاری نمانده از محبت ها نشانیوفاداری نشانی از خریت خیانت می کنن با شادمانینمی یابم تورا ...
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیردزمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیردخدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمینتو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگینتو مجنونم شدی حرفی که مفت است که من لیلای تو در این زمانم او یارش میرود نا مهربانست ولی من با تو هستم مهربانمنمی یابم تورا من بی قرارم نمی آیی چرا ؟ چشم انتظارم بیا تا سر به دامانت گذارم سری آسوده بالینت گزارم...
تا صدایت میکنم جان را نثارم میکنیبا نگاهت حس خوبی را فراهم میکنیگفته بودم یک دقیقه با تو تنها میشومدر به رویم بستی و یوسف صدایم میکنیگرچه از زیبایی ات احساس لذت میکنماز خدایت شرم دارم استقامت میکنمبار الها عشق ما را پاک حفظش میکنی ؟گفته بودی تو بخوان من استجابت میکنم...
هیچ ترسی از هزاران روز درون من نیستکه هزاران روز را به روحم امید داده استمی ترسم از یک روزی که هزاران روز را به روحم امید داده است...
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایینشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجاییگلم با خود چه ها کردی نمیدانی نمیدانینمیدانی خطا کردی نمیدانی که رسواییمن و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگمدر این دنیای بی مهری چرا ای دل تو شیداییزدم بوسه به دیوانش که حافظ گوید از حالمبگفت ای دل تو گمراهی بسوزان دل به راه آییبکردم زیر لب نجوا همه ذکر از تو یا اللهمرا پیدا کنم یا رب دل اکنون سوخت می آیی...