متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
کلاه قدر دارد به شانه ای که سر داشته باشد
لبی تو را می خواند غزل اگر داشته باشد
دل من مثل پلنگ است تو آهوی دلاور
شاید رفت و آمد به این سمت خطر داشته باشد
حال من سخت وخیم است شبیه زن پیری
که تمنای دو تا دوست...
از ابری در مغزم باران به چشمش نیست
انتظاراز خدا جز قهر و خشمش نیست
خسته ام ، خسته تر از گوسفندی که
در زیر تیغ ، جهان دیگر به پشمش نیست
دنیا دنیای نامردی ست باورکن
دیدم در نا امیدی دیگر امیدی نیست
به زحمت پیش رفتم مثل سرباز...
بازهم حجم غمت لبریز از التهاب شده
دوباره این دل من مملو از اضطراب شده
ثارالله تلفیق خدا و خون فقط پیکر توست
خورشید فروزان گلی از چمن حنجر توست
دوست دارم در خودت محو و حیرانم کنی
قطره ام واصل به دریای خروشانم کنی
ای حضرت عشق دل بی...
باز هم تمام قلبم لبریز از التهاب شده است
این دل تنگم مملو از اضطراب شده است
ثارالله تلفیق خدا و خون فقط پیکر توست
خورشید فروزان گلی از چمن حنجر توست
دوست دارم در خودت محو و حیرانم کنی
قطره ام واصل به دریای خروشانم کنی
پا بر سرم...
رفتنت اگر باعث صد نگرانی شد
لبخند او داروی مریض سرطانی شد
در هر نفس اش معجزه من می بینم
این معجزه ها باعث خوشحالی شد
بگذار که معتاد دو تا لبها بشوم
لبهای او شیرازه ی تریاک جوانی شد
تا بوسه زدم قند فرو ریخت عسل شد
این فلسفه...
با کدامین نفس سرخ نشانت بدهم
وای اگر آه کشم شعله سوزان بدهم
یک نفر نیست به غمهای تو پایان بدهد
به شب ام یک خبر از ماه تابان بدهد
بیا که مشکل اشکم بهانه داشتن است
یگانه خوبی دیوار شانه داشتن است
خسته ام از رفتنه برگشت هایت
هی...
عشق زیباست که بر تیغه ی خنجر بروی
جان دهی در قدمِ یار و بی سر بروی
سفر آغاز نکن گر که نداری دلِ شیر
عشق معنا شود آندم که به آخر بروی
اینکه در نیمه ی ره دبّه کنی مسخره است
وه چه زیباست که تا نقطه ی آخر...
همیشه خط و نشان می کشی برای کسی
کنار خاطره های تو نیست جای کسی
چقدر بدبخت است مثل یک سگ ولگرد
کسی که می رود از پشت رد پای کسی
شبیه ماهی! که بین آب افتاده است
فرار می کنی از دست چشم های کسی
نباید این گونه از...
آغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ است
چشمان تو که چشم نه سرچشمه ی رنگ است
موهای پریشان تو یک جنگل بکروُ
لب های تو لب نه که دوتا توله پلنگ است
ای پرچم افراخته بر قله ی قلبم
حرف سفرت وحشت آوازه ی جنگ است
مانده ست به...
دو اتفاق به هم بافته دو رنگ عجیب
دو چشم شوخ دو تا مهره ی قشنگ عجیب
دو بچه آهوی وحشی همیشه می رقصند
میان حافظه ی تیز یک پلنگ عجیب
منی که مانده کنار هزار و یک شبِ مست
تویی که پر شده ای با هزار جنگ عجیب
تو...
مرا بغضی ست این شب ها به شدت، کجایی خانه ات آباد، فریاد!؟
پرم از جیغ های مانده در بغض، سکوتم را بزن فریاد، فریاد
من از یاد تمام دوستانم، فراموشم، فراموشم، فراموش
تمام دلخوشی من تو هستی، مبر هرگز مرا از یاد، فریاد
شبیه داستان های قدیمی، شبیه قصه...
غرق سکوتم بی تو بی تابم ، نمی آیی ؟
کابوس ودرد است زندگی ، خوابم نمی آیی ؟
تو نیستی ! دورم ز باران وجودت ، گل
همچون کویرخشک و بی آبم ، نمی آیی ؟
در موج توفانهای عشقت غرق گردیدم
راه نجاتم ! من به گردابم ،...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر
من ماندم و سیگار و دود و برج خاکستر
نام تو را در گوش من هر روز می خواند
این عشق کهنه این زبان حال خنیاگر
حالا بدون تو من و این خاطراتی چند
تنهایی و سیگار و شعر و برگی از دفتر...
سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتظاری بر من و تو بد گذشت
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ویرانه را بر سر زدم
شرح دردم را فقط دیوان به دیوان داده ام
زندگی را در درون این قفس جان داده...
پا نیست که راهی بشوم جاده اگر هست
کشکول ِ پر از خالی ام آماده اگر هست
نقل است که: مردن پل ِ مابین دو دنیاست
یارب بکُش ام، مرگ چنین ساده اگر هست
دود سیاه
ای اجل مهلت بده ! از سینه آهی بر کشم
در گرفت ایندل از آن دود سیاهی بر کشم
از زمین خشک شعرم گر نمی روید گلی
فرصتم ده!تا از آن من خود گیاهی بر کشم
منکر عشقم درین دنیای دون صد حیف حیف
روزگار داند ، اگر...
پا نیست که راهی بشوم جاده اگر هست
کشکول ِ پر از خالی ام آماده اگر هست
نقل است که: مردن پل ِ مابین دو دنیاست
یارب بکُش ام، مرگ چنین ساده اگر هست
سر هیچ، به دنیای پر از مشغله بار است
مویی به سر شانه ام افتاده اگر...
تو نباشی حس باران را نمی فهمم
فرق قفس با یک خیابان را نمی فهمم
تو نباشی می روم در جاده ها اما
معنای فصل برگریزان را نمی فهمم
تو نباشی زندگی بی رنگ و بی معناست
درد درون چشم انسان را نمی فهمم
در شعرهایم دنیایی از اسرار پنهان...
فصل عشق دوباره ظهور خواهد کرد
تمام زندگی ات را مرور خواهد کرد
تمام وسعت دیروزهای تلخ تو را
از ابتدایی ترین شعر دور خواهد کرد
اطاق خلوت و تاریک لحظه های تو را
پراز ترانه و امواج نور خواهد کرد
دوباره باور آیینه سبز خواهد شد
که با حضور...
غرق سکوتم بی تو بی تابم ، نمی آیی ؟
کابوس ودرد است زندگی ، خوابم نمی آیی ؟
تو نیستی ! دورم ز باران وجودت ، گل
همچون کویرخشک و بی آبم ، نمی آیی ؟
در موج توفانهای عشقت غرق گردیدم
راه نجاتم ! من به گردابم ،...
تنهاست چون جزیره کسی در درونِ من
جر خورد در کشاکش دنیا سکون من
آیینه ی شکنجه و درد است بی گمان
زخمی که وا نموده دهان از برون من
من معبدِ خراب، که هنگام زلزله
افتاد چلچراغم و سقف و ستون من
در خواب بی درنگ مرا کشت یک...
مغرور
انگار در آغوش شب یک گله قو بردی تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی قرآن که می خواندی لب اُرسی، جذاک الله! ما را به جمعِ “الذین آمنو” بردی وقتی زدی دنباله اش را، شد کمانت تیغ گفتم که پشت چشم تان ابرو…فرو بردی جان های...