متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
عشق
تو رفتی نور عشقم ساده تنها خانه جان داد
نفهمیدی چو پروانه میان دست تو جان داد
گدایی کردم عشق از تو ولی افسوس نفهمیدی
که در آخر به پایِت عشق من جانانه جان داد
محمد خوش بین
می بینی آخر آن روز از من اثر نباشد
از عشق و خواهش من دیگر خبر نباشد
تا از نبود و بودم حرفی میان نباشد
تا از جفا و جورت دل در بدر نباشد
لیلای من تو در تب سوزی و کس نباشد
این عاشق تو دیگر مجنون شهر نباشد...
هر بار که تا یک قدمی تو رسیدم
با اخم تو سوی غم عشق تو پریدم
گمراه توام فکری به حال دل من کن
برخیز بیا من فقط عشق از تو شنیدم
در هر طرفم می نگرم جزء تو نبینم
لب واکن و از عشق بگو شاه کلیدم
موی پریشان...
با همگان به سر شود با تو انگار نمی شود
من همه تن عشقم ولی در تو به کار نمی شود
گفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکش
بی تو روحم مرده است در جسم قرار نمی شود
چه حکمتی ست هرکسی مهمان این دل می شود
غم دل سواری...
آنقدر مهربانی که مهربانیت را حد نیست
چیزی به اندازه ی مهربانیت بی حد نیست
مجموعه زیبایی که در تصرفت داری
در هیچ اندام و سر و روی تن و قد نیست
چیزی بخواهی از کسی در آن لحظه
دیگر برایش فرصتِ اما و شاید نیست
آن چه میان لب...
مهربان من
تو خوب منی،مهربان منی
زمینِ زیستن وآسمان منی
هوای اوجگرفتن بهانه ی پرواز
تو بال و پر و استخوان منی
با نگاهت پر میشوم ازشوق
حلول عشقی تو روح و جان منی
توییکه من بهخودم فکرمیکنم
تویی شروعِ جدید تو داستان منی
با همگان به سر کنم با تو به سر نمی شود
بی تو پر از عشقم ولی در تو به کار نمی شود
گفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکش
بس که نکشت مهرت مرا زندگی سر نمی شود
هربار یک عزیز دل مهمان قلب من شود
غم دل سواری...
گفته بودم عاشقم عاشق برای یک نفر
از همه عالم بریدم ماندم پای یک نفر
این چه ذوق و اضطرابی این چه حالی ست
عکس خود بینم به قاب چشمهای یک نفر
من که جان بستم به آهنگ صدای آن صنم
جان فقط باید بریزد با صدای یک نفر
عاشقی...
هرکسی دلداده هست
دلباخته است
سخت است دل بردگان دلدار نباشند
عاشق صاحب چشمان سیاهم که تویی
فاش نکنم من همه دار و ندارم که تویی
من عطش دارم از آن چشم خمارت نگهی
می خرم ناز دو چشمان خمارم که تویی
من که از ماه نگاه تو جهان را نگرم
قامتی خم شده من شاهسوارم که تویی
ای غزالی که...
گرگ و میش است هوا میش که گرگی میبرد
از خانه اش به روی قله کوهنوردی می پرد
خواستم با عشق تو پیدا شوم اما نشد
همسفر تا ته دنیا شوم اما
نشد
آمدی نعش مرا را باز تپیدن بدهی
قلب سوخته را وعده باران بدهی
من که با عشقت...
گرگ و میش است هوا میش منی می برمت
کوه منم قله نشینی که تویی می برمت
مدتی هست که آشفته و حیران تو ام
در صلیب عشق تو مصلوب و ویران توام
خواستم با عشق تو پیدا شوم اما نشد
همسفر تا ته دنیا بشوم اما
نشد
فرق طوطی...
تویی آتش تنم خاکستر من
تو آن یادی که مانده در سر من
جوانی کرده ام عشق تو را من
چو طوفان داغ تو زد پیکر من
نمیرد یادت هرگز بستر مرگ
بهشت عشق تو بعد بستر من
بیا و هر چه گویی لایقم من
غزل بانوی شعر دفتر من...
دل من آخر دنیاست نترس
دل من مرگ همینجاست نترس
آن خدایی که می خوانی همیشه
به خدا مثل تو تنهاست نترس
دل من خر نشوی قهر کنی
کل دنیا چو سراب است نترس
آن صدایی که تو را وسوسه کرد
صدای آهنگ شعر ماست نترس
دل من زخم تو...
میپاشد احساس مرا, یک بوسه ی ناب
بر روی لبهای تو در, گهواره ی خواب
شرمی هراسان میدود, بر گونه هایت
طعم لبت چون دانه های سرخ عناب
مستانه میپیچد به گردم بازوانت
نیلوفری میگردی و من قلب مرداب
پر میشود, ذهن من از هذیان عشقت
تب کرده این دل...
یک روز می آید که تو گشتی پشیمان مثل سگ
در سراغم می دوی هر سو هراسان مثل سگ
در سراغت می دوم هرسو هراسان مثل سگ
کوچه کوچه کوچه کوچه زیر باران
مثل سگ
ردّ پایم را به هذیان مثل سگ بو می کشی
عاقبت لِه می شوم بین...
شده چون ماه شبم روی تو عشقم
دو شمشیر ست دو ابروی تو عشقم
شب یلدا پیش تو طلوع خورشید
بس بلند است شب موی تو عشقم
گرچه صد بار مرا پس زده ای، چشمانت
می کشد باز مرا سوی تو عشقم
دوش پروانه نشست و سپس از دنیا رفت...
شب ناله هایم آسمان را می برد با خود
گنجشک های بی زبان را می برد با خود
شب ناله هایم خشمِ توفان در بغل دارد
آرامشِ این خاک دان را می برد با خود
در روزگاری که قفس رؤیای پرواز است
خشمِ خدا آتش فشان را می برد با...
عکس بی جان از عشق مرده بازهم هست روی دیوار
قلب دو نیمه ، تیر خورده ، با اشک های غم بار
صد گره در صد گره کلبه کنعان با درهای بسته
هی گره در گره ، بعد چند گره کورهای روزگار
همان ماهی که هق هق آن در گلوگاه...
به خدای تو قسم حتی قلم گیج و لرزان می شود
تمام شعرهایم از شوق تو گیسو افشان می شود
.
نقابی بسته ای بر چهره ات دیوانه ی عاشق
و چشمان خدا پشت نقابت خوب پنهان می شود
پر از حرفهای ناگفته و بی اشتیاقی از شنیدن
این فرو...
می روی و می پوشم غم سیاه و سفیدم را
به عکس تو می دوززم دو بعد خسته دیدم را
تو نیستی در این تلخی من از تمامی این قصه
هنوز می شنوم با تو صدای گفت و شنودم را
با بالش سفتی به روی دشک ام درگیرم
و تویی...