یاد باد آنکه نَهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود...
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن...
بگذار که تا می خورم و مست شوم چون مست شوم به عشق پا بست شوم پابست شوم به کلی از دست شوم ار مست شوم نیست شوم، هست شوم
جانا ! به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد، بیصحبت جانانه......
آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟ من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش دیگر ای بادِ صبا دست زبختم بردار، خبر از یار نیار دل من خاک شد و دوش به بادش دادم..
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدی درد دل ﮐﻦ ﮔﺎه ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟ ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ.....
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست، مقصر دل دیوانه ماست...!
بال و پر ریخته مرغم به قفس تا گشایم پر و بال پر پروازم نیست تا بگویم که در این تنگ قفس چه به مرغان چمن می گذرد رخصت آوازم نیست ۷ آذر سالگردفوت یاد و نامش گرامی باد
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست از یار جدا می شوم این ناله از آن است
نامش برف بود تنش ، برفی قلبش از برف….... و من او را چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد دوست میداشتم…️
دلی که عاشٖق و صابر بود مگر سنگ است ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
ذوق شعرم را کجا بردى که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ من سلام مهر بودم بر لبان جام من شراب بوسه بودم در شب مستی من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام
هرگز نمیشد باورم، این برف پیری بر سرم، سنگین نشیند چنین من بودم و دل بود و می، آواز من آوای نی، هر گوشه میزد طنین اکنون منم حیران، ز عمر رفته سرگردان، ای خدای من با این تن خسته، هزاران ناله بنشسته، در صدای من ای عشق نا فرجام...
راضی ام اگر عاشقانه بمیرم راضی ام که من با عشق زاده می شوم و با عشق می میرم به آن گناه می برم و جز آن راهی برای رهانیدن نمی شناسم راضی ام که عاشقانه مردن تولدی دگر است
خیلی راحت است که آدم روز به همه چیز بیاعتنا باشد، اما شب همه چیز فرق میکند.........
اشتباه از ما بود اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم دست هامان خالی دل هامان پر گفت و گوهامان مثلا یعنی ما کاش می دانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد حالا مهم نیست که تشنه به رویای...
اتوبوسی آمده از تهران یکی از صندلی هایش خالی است قطاری می رود از تبریز یکی از کوپه هایش خالی است سینماهای شیراز پر از تماشاچی است که حتما ردیفی ار آن خالی است انگار یک نفر هست که اصلا نیست انگار عده ای هستند که نمی آیند شاید،کسی در...
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی از این خوبتر که برف آمد؟
عشقی دارم پاکتر از آب زلال این باختن عشق مرا هست حلال عشق دگران بگردد از حال به حال عشق من و معشوق مرا نیست زوال
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی ؟
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود ؟! دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما