سپر می اندازم در برابرت، زیرا حریف چشم تو هرگز نمی شود دلِ من.
پنجه ی خونینِ کارنیکس بر دیوارِ تارِ هادریان ... دیگر از لای انگشتان نمی بیند مِه فانوسش را به نوشته نزدیکتر می کند: - سپرهای کوفته بر زمین روزی بلند خواهند شد - «آرمان پرناک»
پیش چشم همه از خویش یلی ساختهام پیش چشمان تو اما سپر انداختهام