با ما چه می کند دلِ از ما جدای ما...
با شنبه ی بی دوست چه سازد دل بی تاب ای جمعه نمیشد دو سه روزی تو بمانی؟
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست...
یک لحظه تو رفتی به سر بام و بیایی از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است!
قبلا یک بار مجرم بودن مایه شرمساری نیست. مجرم باقی ماندن مایه شرمساری است.
باید راجع به کاری که می خواهی انجام دهی پر اشتیاق باشی.
به تصمیمات خود متعهد بمان، ولی در روش های خود انعطاف پذیر باش.
پدر شدن به معنای اینست که باید برای پسرت الگو باشی و کسی باشی که او بتواند از تو درس بگیرد.
یا مشغول زندگی کردن شو یا مشغول مردن.
چیزهایی شناخته شده و چیزهایی ناشناخته هستند، و بین آن ها درهای ادراک قرار دارد.
زمان، سکۀ زندگی تو است. آن تنها سکه ای است که داری، و فقط تو می توانی تعیین کنی چگونه خرج شود. مراقب باش که مبادا دیگران آن را برای تو خرج کنند.
میکشی نقش گل و خانه بهاری میشود از نگاه مهربانت خنده جاری میشود روز های آخر اسفندماه و یاد تو باتمام اطلسی ها یادگاری میشود
شعر ها در وصفِ تو آغاز می خواهد چکار ؟ این غزل قافیه ها را باز می خواهد چکار؟ هر کسی همچون تو را دارد میان خانه اش پس حیاطِ پر گلِ دلباز می خواهد چکار ؟ با خیالت خانه جنگل ... خانه دریا می شود کلبه من آه! چشم...
به شوق دیدن رویت به خواب ،میخوابم بیا و عالم خواب مرا گلستان کن...
خوابِ لبخند تو دید غنچه لبش خندان شد عشق تو روی زبان بود سپس درجان شد گریه ی شوق خدا روز ازل نام نداشت روز میلاد شما گریه ی او باران شد زلف تو باز و نسیم بوی تورا زمزمه کرد از همان روز همه گردنه ها حیران شد کودتا...
مجذوبِ تو نوروز و شب عید نداند آن روز کند عید که قربان تو گردد
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی به اشغالت در آوردی دل من، این فلسطین را
زکاتِ فطره یقیناً انار خواهم داد... که قوتِ غالب امسال من لبانت بود !
من خرابم، دل من ساز تو را می خواهد چرخش و پر آواز تو را می خواهد دست وبال تو اگر بسته دراین دشت بدان این جهان پر از ناز تو را می خواهد
مرا مست کردی شرابی مگر گرفتی مرا شعر نابی مگر؟ گرفتم سراغ تورا از نسیم گل نو رس من ,گلابی مگر؟ به سوی تو می آیم اما دریغ مرا میفریبی سرابی مگر؟ رهاندی مرا ازغم تشنگی چه سبزم به یاد تو آبی مگر؟ زبرق نگاهت چنان برف کوه دلم آب...
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم
چشمان تو وقتی که پر از خلسه خوابند، انگار دو سرچشمه ی شیرین شرابند! انگار که آن پلک زدنهای مکرر، چونان پر پروانه لب برکه ی آبند! از روز ازل لایق چشمان تو این بود، که اینگونه در آینه خورشید بتابند! ننوشته ترین شعر منی ای غزل محض؛ ابیات دل...
در چشم دیگران منشین در کنار من ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
رویای قدم با تو زدن می بینَد هر بار که خواب می رود پاهایم