متن نگار عارف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نگار عارف
وقتی میگویم چقدر چسبید؛ یعنی وجودت دلیل خوشمزه شدن هر غذاییست!
کنارت بودن و شب و روز هیچ نخوردن می ارزد به سیراب شدن از دریای چشمانت! :)
دیالوگ رمان : قلب نا آرام
نویسنده : نگار عارف
همیشه با دوچرخه میرفت مدرسه!
خونه ما یه حیاط خوشگل داشت!
ولی اونا که خونه بغلیمون بودن، حیاطشون نه گل داشت و نه میوه!
برای همین من هرروز...
چند تا گل از باغچمون میچیدم و میزاشتم توی سبد دوچرخه اش!
وقتی از کوچه رد میشد...
لبخندشُ میدیدم که زل زده...
دلم میخواد صبحونه و نهار و شام پیتزا بخورم!
+ تو از کِی تاحالا انقد پیتزا دوست داری؟
از موقعی که تُو با سُس روی تیکه پیتزام قلب کشیدی! :)♡
نویسنده : نگار عارف
انقدر ڪه جلوی پنجره رو به آسمونِ شب، تورو برای خودم آرزو ڪردم، ماه و ستاره ها ڪلافه شدن و آخرش هم برآورده شدی واسه قلبم=)
نویسنده : نگار عارف
دستم توی دستات باشه و پاهات ڪه پا به پام راه بیان، قله ی کوهِ عاشقی رو یه جوری باهم فتح می ڪنیم ڪه اسمامون به عنوان لیلی ومجنونِ۲۰۲۲ توی تاریخ ثبت بشه=)
نویسنده : نگار عارف
اوڪی، رفتی، سعی میڪنم درڪِت ڪنم! ولی غیر از من، ڪسی موقع شونه زدنِ موهات، قربون صدقه فِرفِری بودَنِشون میره؟ :))
نویسنده : نگار عارف
میگن وقتی یڪی رو بغل میڪنی، ۲۰ سال بیشتر عمر میڪنه! اصلا مهم نیست ڪه این حرف رو از خودم درآورده باشم و صِحَت علمی نداشته باشه، تو فقط بغلم ڪن! :))
دیالوگ رمان : مهتاب
نویسنده : نگار عارف
وسایل هام رو جمع ڪردم، چمدونَم رو بستم و راهیِ جاده شدم! اما هیچڪس نفهمید، روح من جاموند بین صدای قهقهه هایی ڪه، یه زمانی می پیچید توی آجر به آجرِ اون خونه :))
دیالوگ رمان : مهتاب
نویسنده : نگار عارف
اون شب بارون ناغافل شروع ڪرد به باریدن! جفتمون خیسِ خیس شده بودیم! ڪل راهِ شیرینی فروشی تا خونه رو دویدیم اما سَردمون نبود! گرمای عشقمون، گرم نگهمون می داشت :))
دیالوگ رمان : قلب نا آرام
نویسنده : نگار عارف
آهای! صدا های درون مغزم ڪه خفه نمیشوید! بگذارید ڪمی در حال خودم باشم! میخواهم همان موسیقی دونفره مان را گوش ڪنم بلڪه از ڪمبود وجودش همان ته مانده نفسم نیز به یغما نرود! گرچه...، مگر در نبود او اڪسیژنی برای تنفس وجود دارد دیگر؟! :))
نویسنده : نگار عارف
× چرا انقدر عڪاسی رو دوست داری؟!
از لحظات قشنگ زندگیم عڪس میگیرم ڪه هروقت از همه چی زَده شدم، نگاهشون ڪنم و بین دَردام لبخند بزنم! مثلا یڪیشون خودِ تو! =))
دیالوگ رمان مهتاب
نویسنده : نگار عارف
صدای آواز خوندَنِت رو ضبط ڪردم و تنظیم ڪردم برای زنگِ ساعتِ ڪوڪ شده موبایلم، اینطوری انگیزه بیشتری برای صبح زود بیدار شدن دارم!=)
نویسنده : نگار عارف
ایݩ روز ها...، حٺی آهنگ ها هم دلٺنگ شدھ اند! دلٺنگِ هم خوانۍ هاۍ دو نفرھ ای ڪه، حال ٺبدیل به یڪ صدایِ پُر بغضِ تڪ نفرھ شده!=)
نویسنده : نگار عارف