شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بی تو این شهر، دگر مفت نمی ارزد... هیچ[ هلیا ژیان]...
.| تو؛ هنوز هم در من نفس میکشیحتی دور... حتی دور |.[ هلیا ژیان]...
گاه با یک شعربا یک حرفبا یک نگاه، لبخنددر خاطر هم ماندگار شویم......
ذکر لب های من این عمرهمه نام تو بود ؛شوق دیدار تو یک عمر ،همه رویایم ...نویسنده : هلیا ژیان...
گفتی خداحافظولی،تنهاییَم حافظ نخواهد......
زیبایی را قاب بگیر و بر کنج دلت بیاویزو یا درون گلدانی زیر مشتی خاک مدفونو هرروز با قطره ای آبمیهمانش کن، آنچه جوانه می زند، مهری ست در قلبت،خودکاشته ای جاودان...
جا مانده ترینم،ز قطار دلِ تو......
داشتنتمحال است وخواستنت ؛تنها خیال......
تو چقدر مُفت فروختی ،به فریاد همه ؛زمزمه ی حالِ مرا ......
غم گذر می کند از هر دل،ولیجای آن باقیست تا عمری هست...