پدرم آدم برفی بود که در حسرت شال و کلاهی برایمان قطره قطره آب شد
پنج شنبه شد و مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد... کجایی بابا؟
میخوام برگردم به روزایی که بالاترین نقطه ی زمین، شونه های پدرم بود!
همه می پندارند که عکس پدرم را به دیوار خانه آویخته ام ! اما نمی دانند که! دیوار خانه ام را به عکس پدرم تکیه داده ام.
پدرم وصیت کرد که عاشق نشوم تو چه کردی که به گور پدرم خندیدم؟
خدایا بهتر از بهشت چه داری برای زیر پای پدرم؟
روزگار پدرم را گرفت او هم می دانست تنها راه زمین خوردنم نبود پدر است...
پدرم تنها کسیه که باعث میشه بدون شک باور کنم، فرشته ها هم می توانند مرد باشند.
ممکن است یه روزی شاهزاده ام را پیدا کنم اما... پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند!
دختر داییم عکس پروفایل گذاشته تمام دنیا فدای یک تار موی سفیدت پدرم بعد داییم کچله
گفته ام بارها و میگویم بی وجودش حیات مکروه است همه ی عمر تکیه گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است تولدت مبارک بابای خوبم
پدرم! جُز تو چهکَس مرهم زخمم بشود؟! و شریکِ همه ی غُصّه ی آدم بشود؟ قهرمانی و همیشه پُرِ قدرت، تو بمان کَمَرِ کوه چهکَس دیده دَمی خَم بشود؟!
پدرم همیشه یه نصیحت بهم میکرد : به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن
پدرم همیشه میگفت آدمای این دنیا دو دستهاند : چکشها و میخها ، خودت تصمیم میگیری تو کدوم دسته باشی !
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید! بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام
۴ ساله که بودم فکر میکردم پدرم هر کاری رو میتونه انجام بده. ۵ ساله که بودم فکر میکردم مادرم خیلی چیزها رو میدونه. ۶ ساله که بودم فکر میکردم پدرم از همه پدرها باهوشتره. ۸ ساله که شدم گفتم مادرم همه چیز رو هم نمیدونه. ۱۴ ساله که شدم...
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم /شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام
پدرم گفت که عاشق نشوی فرزندم مطمئنم پدرم مثل تو را کم دیده