پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با هر پرتوی نورانی خورشید که از آسمان بر ما می تابد، یک صفحه تازه از زندگی برای ما باز می شود. حتی وقتی که سرمای زمستان بر ما سایه افکند، گرمای خورشید را در اعماق وجودمان احساس می کنیم و این حس ما را با اشتیاق و نشاط پر می کند....
در زمانی که شور و هیاهوی زندگیدر هم می پیچد و هر گوشه ی کوچکی را در بر می گیرد،نیاز به پناهگاهی امن و آرام استتا دانش، نور و امید در ذهنمان باقی بماند.من پناهگاه را دانش می ناممجایی که پرتوهای دانش، روشنی را می بخشدو از پنجره های روحمان می تابدو قلبمان را به لحظه های ابدی می برد.در دنیای پرهیاهو، پناهگاه دانشما را به خود می خواندتا از شور و هیاهوبه دنیایی از نور و آرامش برسیم....
نوری در تاریکی می درخشد.دروازه های بهشت باز می شود،پرنده ای که از تاریکی به سوی نور پرواز می کند،گلی که در برابر نور خورشید می درخشد.هر پرتو نشانه عشق،هر پرتو، شروعی آسمانی،زیرا در پرتو لطف خدا،مانند دریاچه ای که در برابر باد آرام می شود.غزل قدیمی...
تو همانی که ماه با تو معنا یابدهمان آواز خورشیدتو بالاتر از آنی کهروح ، تورا ، دریابدتو همان پرتو آفتاب برسبزه زار منیتو یاقوتی در ساحل منقلبی که اقیانوس به آنلبخندی هدیه میدهدکیمیای نامتدلیلی برای پرواز است......
از همان... صبحی که چشمت... در نگاهم باز شد...پرتویی از چشم تو... در چشم من... جا مانده است......
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو️️️...
محفلی ساختهایم روشن از پرتو مهر سایبانش گل سرخبیریا همچو سپهرما در این محفل انس، در عبادتکده نورانی خودشوق روحانی دیدار تو در دل داریم...