عاشقم کردیورفتی لعنتیاینرابدان، پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا...
شب آخر به او گفتم که بی شک بی تو خواهم مُرد خجالت دارم از رویش که بی او زندگی کردم...
عاشقت بودم ولی، ناجور سوزاندی مرا.. نقره داغش می کنم دل را ؛ اگر یادت کند..
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اما چرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟
تو را فقط میتوان آرزو کرد تو محال ترین محال ممکنی و من در عجبم تا کی نام نرسیدن هایم آرزو خواهد بود دیگر فهمیده ام که آرزو همان حسرت است که بر دل میماند
عشق یعنی تو بخندی من از داشتنت عطشم ببشتر از لحظه اول بشود
دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد منم آن شاخه ی خشکی که از دوری پریشان است
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
عاشقت بودم ولی ناجور سوزاندی مرا نقره داغش میکنم دل را اگر یادت کند
گفتند گناه است در آغوش تو خفتن بگذار بگویند که گنه با تو ثواب است