عاشقیم و زخمیان خاطرات آلزایمر به دادمان برس
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
برگ ها زخمی/پاییز گنجشک ها را/چال کرد پشتِ میله ها
نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی
زخمام که خوب بشه ... خیلیا رو زخمی می کنم
زخمی که بر دل آید مرهم نباشد او را