کلماتى که از دل بر مىآیند ، هرگز بیان نمىشوند ؛ در گلو گیر مىکنند و تنها در چشمها خوانده مىشوند ...
یک وقتهایی بعضی شباهت ها آدم را نصف جان میکنند.. مثلا صدایی که شبیه صدایش باشد!! خنده ای که شبیه خنده هایش و امان از چشم هایی که شبیه چشم هایش باشند..!!
چال گونه،روی سبزه،گیسوان لخت و خرما هر سه راهم را نبینم چشم ها عاشق کش است
دلم میخواهد آنقدر بدوم که به آخر زمین برسم و در انتهای این زمین که چون قبری تاریک همه ی ما را بلعیده ست از بالای آن انتها خودم را پرتاب کنم به قعر دره ای جایی ناکجایی که هیچ صدایی را نمی شنوم ما دنبال یک کف دست نوازش...
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشمها بیشتر از حنجرهها میفهمند ️️️
نگاه کن که چشم ها چطور خاک می شوند چگونه لحظه های بدن خاطره خاطره بر باد می روند -دخترم ! ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته است خسته ام- از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می امد بوته های سبز نعنا را کنار قبر...
من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم چیزی در من فرو کش کرد چیزی در من شکفت من دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتم و لبخند آن زمانی ام را باز یافتم
من که نمی خواستم بگویم دوستت دارم اما امان از این چشم ها این چشم های دهن لق...