سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عشق تو،در گهواره هم همراه من بود!جنگ نگذاشت،که بزرگ شود!شاعر: سردار قادربرگردان به فارسی:زانا کوردستانی...
در خلوت خیالمتو را همچون گلی سرخدر باغچه ی احساس قلبمبه تصویر می کشمببا که سفره ی دلم پهن استبرای نوشیدن عشقتا در امتداد شباز شراب لب هایت مست شومدر آغوشت زندگی کنمو میان گهواره ی دستانتآرام بگیرممجید رفیع زاد...
دلم کلبه ای می خواهدبا پرده هایی به رنگ عشقو چشم هایی در انتظار خواب قصه هایم گهواره ی چشم هایت می شدندآنگاه خواب عمیق عشق رابه پلک های زیبایتهدیه می کردممجید رفیع زاد...
کسی که گهواره ات را تکان داد؛میتواند بادعایش دنیایت راهم تکان بدهد ؛مراقب گرانبهاترین الماس زندگیت باشکه برای خوشبختی ات محتاجدعای خیرش هستی...
ز گهواره تا گورعاشقتم بیشعور......
من با چشم ها و لب هایتانس گرفتمچیزی در من فرو کش کردچیزی در من شکفتمن دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتمو لبخند آن زمانی ام راباز یافتم...