پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
+چرا کشتیش؟-آقای قاضی بهش گفتم عاشقتم گفت ماشینت چیه؟+آزادی...
پرندگانم را آزاد کردمزیرا فهمیدمنداشتنتنها راه از دست ندادن است!...
الان دیگر هیچکس آزاد نیست ، میفهمی یا نه ؟!حتی اگر من به سیاست کاری نداشته باشم ، سیاست به من کار دارد ؛ راه فراری نیست...
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
آزاد نخواهی شدتقلا نکنماهی درون تنگدریا فقطزندان بزرگتری است...
هیچ و باد است جهانگفتی و باور کردی؟!کاش، یک روز، به اندازه ی هیچغم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر می بردی...
سیب بهانه بود*حوا*می خواست آزاد باشد......
آخرین پرنده را هم رها کرده اماما هنوز غمگینمچیزیدر این قفسِ خالی هستکه آزاد نمی شود...