چشم بد دور! عجب جلوه گرمی دارد دود کن کوری چشم دی و بهمن، اسفند!
آخر به چه درد میخورد آفتاب اسفند این که جای پای تو را آب کرده است
بهار که رفتن اسفند و آمدن فروردین نیست بهار یعنی جای بوسههای مردی که تو باشی روی گونههای زنی که من باشم شکوفه بدهد
گیجم مثل اسفند که معشوقه زمستان است اما همه میخواهند دستش را در دست بهار بگذارند
بلاتکلیفتر از اسفند دیدهای؟ معشوقه زمستان است اما عطر بهار را به پیراهنش میزند
صبح است و غزلخوان تواَم، عشق دل انگیز شوریده دیدار تواَم، مست و لب آویز در یک شب اسفند بهاری، به تو نازم ای عشق کجایی، تو کجایی، به لبم خیز
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟ چون کودکی رسیدن سال جدید را با دست زیر چانه تو را آه میکشم چون غنچهای که آخر اسفند عید را
در روزهای آخر اسفند یکی کوچ بنفشههای مهاجر است که زیباست یکی هم تولد تو یکی یک دانه من! تولدت مبارک اسفندماهی جان
آسان آب شدم مثل آخرین برف اسفند، در بازوان تو.
فاصله ی میان من و تو فاصله ی اسفند است و فروردین ... همانقدر دور ... همانقدر نزدیک ...
اسفند داره تموم میشه!! وقتِ بخشیدن و صاف کردن دلهاست. پس ببخش... اگر با نگاهی، یا صدایی یا زبانی، بر دلت زخمی خورد...
اسفند که عاشق شوی سال را با بوسه تحویل می کنی حتی اگر سال نو، نیمه شب از راه برسد...
اسفند ماه تولد آدمای مهربونه مهربون ترین اسفند ماهی تولدت مبارک
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستم دو سایه دود شد و سالنامه را بستم