خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف که آرزوی فریبنده ی محال منی
من به فنجان تب عشق تو،دریا ریختم... حیف از آن مهری که در پای تو،یکجا ریختم...
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
بیا و کمی عاشقم باش بخاطر خودم نمی گویم حیف است پاییز هدر میرود
این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند ! حیف از عشق که زیر دست و پاست …
یه لحظه به خودم اومدم دیدم چقدر خودمو حیف کردم .. چقدر آدماى مفت برام گرون تموم شدن !
دست در زلف تو بردم که شب آغاز شود حیف ! یلدای من این بار نشد طولانی
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . . ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ! !
تو که باشی حیف است لحظه ها بی بوسه هدر شوند
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست امانت بودعشقم در وجودت، حیف؛ نامردی !
پاییز را خیلی دوست داشتم حیف که رفت اما امید به پاییز های بعد در من خواهد ماند ! یلدایتان مبارک و همه شب های قشنگ تان یلدایی
باید اونقد قوی باشی که وقتی رفت؛ بگی حیف منو از دست داد...
گل من سرکش و زیباست دل آراست ولی حیف! در سینه جفا و ستم اندوخته است
واقعا خیلی حیفه که ادم نمیتونه، روح و روانش رو بیاره نشون بده و بگه : ببین چیکارش کردی ...