آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفت از غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد
عشق یک مرد را، با حرفهایش نه... از رفتارش باید فهمید... عشق یک زن را هم میتوان... چه میگویم من... زن که عاشق نمیشود... دیوانه میشود
هیچ لذتی بالاترازاین نیست کسی رابیابی که جهان را مثل تو ببیند، اینگونه میفهمی که دیوانه نبوده ای!
گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانهای بدنام گفتند...
پارادوکس یعنی ندارمت و گاهی فکر از دست دادنت دیوانه ام می کند...
روزگاری من اگر... دیوانه ات بودم گذشت شمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت
پاییز / باران و پنجره ای رو به رفتنت دیوانه ام اگر عاقل بمانم