بهار آمد و تو رفته ای ای کاش ای کاش بهار رفته بود و تو می آمدی
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورم دلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
هر چند رفته ای و دل از ما گسسته ای پیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داری که باورم نمیشود " رفته ای "
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
گفتند رفته ای ولی باور نمیکنم ای مونس و فرمانروا ، آرام جان ما هستی همیشه ساکن قلب شکستگان حتی اگر روزی نباشی در میان ما
وقتی می آمدی حیاط پر میشد از عطر ترنج ها... حالا تورفته ای و ... خانه مان پر شده از رنج ها
حالا که رفته ای برای من هم خیابانی دست و پا کن انگار خیابان های این شهر لعنتی جای خوبی ست برای گمشدن های احتمالی