قدمم مسافت را در کوچه ها لگدمال می کند جهنمِ درونم را اما چاره چیست؟
خیال می کنی از پا درمی آیم؟ چه باک! ببین آرامم آرام تر از نبض یک مرده!
جهان بر پا نمی مانَد مگر با سر خمیده ی ما روی شانه ی آن که عاشقش هستیم
شاید تو را بپرسند عشق چگونه مُرد؟! بگو: در روزگاری اندوهناک آمد...
چرا برگ ها وقتی احساس زردی میکنند خودکشی میکنند ؟
چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیزتر است ؟
هندوانه به چه میخندد وقتی به قتل رسیده است ؟
برای نوشتن تاریخم اشک می خواهم نه جوهر...
حس هفتم بمن می گوید: «آتش» خشم بزرگ خداونداست
من اما می توانستم همه را دوست داشته باشم اگر دوست داشتن را با تو شروع نکرده بودم.