یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ......
وقتی عشق به پایان میرسد بدان که عشق نبوده است عشق را باید زندگی کرد نه آنکه به یاد آورد....
رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسدتا که عمری هست ناز یار را باید کشید...
یلدای گیسوان من آغاز می شودپاییز بی بهار به پایان رسیده استکاری نکن که شهر خبردارمان شودخواب از سر تمام کلاغان پریده است...
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم......
طرحِ لبخندِ توپایان پریشانیهاست ......
از توآغاز می شومدر توپایان می گیرم...
به پایان رسیدیم امانکردیم آغازفرو ریخت پرهانکردیم پرواز...
پایان راه هادلی که به بی راهه از تو دور شد...