پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گناهِ تازه ام باشمثل_گندممثل_سیبمن به جهنمِ با تو مشتاق ترمتابهشت بی تو......
خنده های اردیبهشتی وُسیب های بهشتیعطر نارنج لبو گندم زار گیسو…اندک اندکبهار گرد تقویم میرقصد وُزمان حول چشم هامیچرخد…اسفند بی قرار رفتن وُشکوفه، مشتاق آمدن…بهاری به سبزینگی عشقدر راه است…....
زنها سخت عاشق می شوندمشکل دل می بازندآسان نمیگویند دوستت دارم... اماعاشق که شدندعشق را تا حد جنون باور میکنندنفسشان میشود عشقشانحال و هوایشانزندگیشانرویاهایشان... زنهای عاشقصبور اند و سرسختدیر میشکنند ودیر می رنجند... اماامااگر دلشان بشکند وکاسه اشکشان لبریزبا هیچ ترفندینمی شود نگهشان داشتدل بیقرارشان را بر روی دوش میگذارند ومیروند تا ناکجا آباد... آن وقت تو میمانی وحسرت آن همه دوست داشته شدن... زنهای عاشقع...
بوی پاییز می آیدو دلم شبیه همان انارهایِ بی قرارترک بر می داردو پلک هایم بسان ترنم نازِ بارانتو را نمناک می بارد...کجایِ این فصل ها ایستاده ایکهتمام سالبوی تو را داردو رنگ تو را یدک میکشد.......
تمامِ پاییز،بوی جمعه می دهدو تمامِ روزها،طعم غروبو تمامِ من،طعم گس دلتنگیاینجا دخترکی شاعرتو رابه پاییز و ابر و باران پیوند زده استهمین غروبِ جمعه ی پاییزی بیا.......
مینویسی مرا واژه به واژه،میخوانم تو را دیوان به دیوان.مینوسی ام ذوب میشوم،میخوانمت آتش میگیرمو این یعنی تعادل، یعنی تو،یعنی عشق......
دلم ،تو را میخواهد ..نه برای رسیدن به آغوشتفقط جرعه ای ازآرامشِ نگاهت را میخواهم !...
امشبتو رادچار شده امبه قدر نفسی ؛دریاب آغوشم راو به قدر بوسه ایدل بی قرارم را...
ناز دانه امدیگر تو را نمی نویسمنمیسرایمتمرا با شعر و شاعری چه کارمیخواهم زراعت کنمتو را باید کاشتدرست وسط قلبممیان چشمهایم و روی لبهایمتو را باید جوردیگری "دوست داشت"...