گردنبند الله
شروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هست
شعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست
با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحر
نغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست
با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه ام
قصه می گویم به گوش دلبر ماهی که هست
ناز چشمان غزالی را کشیدم که نگو...
پیش چشمان فریب آلود روباهی که هست
گرچه تاراج زمستان شد بهار باورم
بین انگشتان سرماخوده ام آهی که هست
کاش می شد یک نفس در واژگانم زل زند
در طلای عشق گردنبند الهی که هست
توی بازار حراجی حجره ای را می خرم
می فروشم خاطراتم به هر راهی که هست
خرمن بیحاصلی را دست طوفان داده ام
لا اقل در آسمان رقص پر کاهی که هست
♤♤♤
ZibaMatn.IR