چشم سیاهت به دل من شور انداخته
هر نگهت صد شرر از دور انداخته
گیسوی مشکین تو در باد رها گشته
بر گل رخسار تو سایه ز نور انداخته
لعل لبت باده ی ناب است که ساقی
در جام چشمان تو از شوق و سرور انداخته
آهوی چشمت به کمند مژه صیاد
صد عاشق زار در این دام و تور انداخته
ابروی چون ماه تو تیری است که بر دل
زخمی عمیق و پر از درد و غرور انداخته
رقص قدت در شب مهتاب چه زیبا
بر آب رودخانه موجی ز حضور انداخته
لبخند شیرین تو شهدی است که زنبور
در کندوی قلب من از شهد و شعور انداخته
آیینه ی رویت چو خورشید درخشان
بر ذره ی ناچیز من تاب و ظهور انداخته
گلبرگ رخت باغ بهشتی است که یزدان
در چشم من از لطف خود این ظهور انداخته
عطر نفست بوی بهار است که گویی
در سینه ی پاییز من شور و شعور انداخته
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR