بیایم یکم عقب تر دوباره روز...

بیایم یکم عقب تر دوباره روز تولدت ، کارت بابات دستت بود و رفته بودی بیرون خرید قرار بود کلی چیز بخری که فقط یبار ازشون استفاده کنی ، چقدر باهات حرف زدم تا متوجه بشی که کارت اشتباهه و اسراف نکنی ، یادمه اولاش اصلا به پوشش اهمیت نمیدادی ولی کم کم متقاعد شدی خودتو بپوشونی ، اون لحظه ای که زن عموت بهت تیکه انداخته بود و گفته بودی دیگه میخوای رعایت کنی ، شروع کرده بودی نماز خوندنو چقدر بابتش خوشحال شده بودم ، گذشت و بالاخره راضی شدی چادری بشی ، برای اینکه رابطمون حرام نباشه پیشنهاد صیغه دادی و با بررسی شرایط فک میکردیم میشه و صیغه خوندیم ، باهم دیگه داشتیم از مسیر کثیف غیر خدایی برمیگشتیم به راه درست ، اولین قهر جدیت رو یادمه خونه مادر بزرگم بودم و تو شروع کردی به دونه دونه پاک کردن پیام هات و خاطره هامون ... آخرش بهت گفتم ، من پاک میکنم برای خودم ، تو نگهشون دار و اینجوری بود که برای تو خاطرات موندن تو پیوی و من همشون رو حفظ کردم
یادمه آسم داشتی ، یه بار که پایین پله ها بودی تنگی نفست گرفته بود و اسپریت تموم شده بود مامان و بابات گفتی سر کارن و نمیتونستی بری طبقه بالا اسپری اضافه رو برداری زنگ زدی مامانت اومد و نجاتت داد
یه بار دیگه هم بود ، با دوستت رفته بودین بیرون و یادت رفته بود اسپری رو باخودت ببری و تنگی نفست گرفته بود ، اونجا دوستت نجاتت داد ، اون خاطره ای که روی نرده های پله سر خردی رو یادته ؟ اونرو هم یادم هست ولی اینجا مجال گفتنش نیست ، یادمه گفتی دوستت رو گشت ارشاد میخواست ببره و تو چون دختر پلیسی واسطه شدی و نبردنش ، همونجا ماموره ازت خوشش اومد و اومد خواستگاری ولی حاضر نشدی ببینیش ، خیلی خوشحال شدم بابتش ، میگفتی چقدر عجیبه که سر کلاس باشی کسی ندونه و تو شوهر داشته باشی ، خوشحال بودی ، خوشحال بودم ، یادته ؟ گفته بودیم مثل چای و شکریم برای هم ، هرچقدر هم بزننمون بیشتر مخلوط میشیم ، که یهو قضیه مریضی پا گذاشت وسط رابطمون ( سکانس دوم )