کودک که بودم آتش افروز جهان...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار عطیه چک نژادیان
- کودک که بودم آتش افروز جهان...
کودک که بودم آتشافروزِ جهان بودم
بی مامان، دنیا به چشمم تیرهسان بودم
میخواستم گر مامان پنهان شود از من
آتش زنم عالم، ز داغش بیامان بودم
امروز اما شعلهای هم در دلم نیست
خاموشتر از سایهی یک باد و جان هستم
نه شوق پرسیدن که او اکنون کجای دل
نه تاب دیدارش، نه آن شور نهان بودم
درچشم من، آن مهرِ دیرین، خاک گردیده
قلبی که میسوخت از آن شوق، سردیده
نه حرفی نه رد پایی، نه صدایی خواهم
دل در سکوتِ بیکسیها میتپد، خسته
گاهی که باشد از روزی، کنا من
میپرسم از دل: "آیا دوستش داری؟"
اما دلم، دیگر نمیخواهد بداند هم
دردیست کهن، ریشه در اعماق بسته
نه شوق پرسیدن، نه اندوهی، نه حرفی
دیگر نه اشکی مانده، نه قلبی که بیفتد
هر قصهای از مهر، خاکدان شد در من
دیگر نه آن منم، نه او آن مهرِ آزادی
بیمادر امروز، اما بیدغدغهتر هم
آرامم و خالی، رها از خاطراتِ ردی
نه دشمنم، نه دوست... تنها یک غریبم بااو
در من نمیلرزد دل از دیدنش، نه از نبودنش
کودکی گذشت و آن عشق شعلهور هم رفت
حالا فقط بودنش، خاموش از رفتن جانی
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، گذر از عشق سوزان کودکی به بیتفاوتی و آرامش کنونی را روایت میکند. گویندهای که از فقدان مادر رنج میبرد، دیریست عشق و شور گذشته را از دست داده و اکنون بیحس و بیدغدغه، از مادر نه دوست است و نه دشمن، فقط غریبهای بیتفاوت.