عشق نافرجام او آمد همچو نسیمی...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن نوشته های ساناز ابراهیمی فرد
- عشق نافرجام او آمد همچو نسیمی...
"عشق نافرجام"
او آمد،
همچو نسیمی که بر سطح دریا نقش میزند،
نه برای ماندن، که برای بر هم زدن سکونِ آینهوارم.
نامش را نسیم نگفتند،
اما رد قدمهایش، بوی بهاری داشت
که هیچگاه از پی زمستان نیامد.
دل، به شوق فهمیدن، چون مرغی خاموش
بر سیمهای باد نشسته بود؛
و او، با نگاهی که هزار کتاب را در یک پلک مینوشت،
آمد و بیوداع،
در دلِ فصلهای ناگفتهام ناپدید شد.
نمیدانم،
او رؤیایی بود که خوابم را دزدید
یا بیداری بودم که رؤیا را باور کرد؟
اکنون، هر بار که باران بیهوا میبارد،
گمان میکنم آسمان یادش آمد
چگونه دل کسی در نخستین ترکبرداشتن،
تمام جهانش ترک برداشت.
و من؟
هنوز گاهی میان ازدحام لحظهها
به پشت سرم نگاه میکنم،
نه برای یافتنش—
که برای مطمئن شدن از گم شدن خویش...
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، داستان عشقی نافرجام را روایت میکند که به سرعت آمده و بیرحمانه رفته است. عاشق، با امید به عشقی پایدار، مبهوت زیبایی او شده و پس از رفتن ناگهانی، در حسرت و شک و تردید فرو میرود. باران، نماد غم و یادآوری شکستی است که تمام جهان او را متلاشی کرده و او هنوز در جستجوی هویت گمشدهی خود است.