من ابرهای بی شماری در گلو...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

من ابرهای بی شماری در گلو دارم
مغرورم آنقدری که بغضم را نمی بارم

گفتند دلگیری چرا، گفتم نمی دانم
آه ای نمی دانم ترینم! دوستت دارم

ناگفته ها در سینه روی هم تلنبارند
حرفش که می افتد به یک لبخند ناچارم

از هر چه می ترسیدم آخر بر سرم آمد
از عشق می ترسم تو را شاید به دست آرم

هر شب خدایم را به چشمان تو می بازم
باید خدایم را به چشمان تو بسپارم

چشم تو را وقتی که دیدم زیر لب گفتم
روزی به این دیوانه خانه می کشد کارم

تا چشم هایت اشتباه خوب من باشند
من دست از این اشتباهم برنمی دارم

جان کندنم دور از تو نامش زنده مانی بود
من زندگانی را از آغوشت طلبکارم

یک روز می بارم کنارت رنج هایم را
من ابرهای بی شماری در گلو دارم

علی صفری
ZibaMatn.IR
حمید سالاری
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این شعر، عاشقانه‌ای پر از تضاد است. شاعر غمی عمیق اما مغرورانه پنهان می‌کند. ترس از عشق و عشق عمیق به معشوق در تضادند. او با وجود رنج فراوان، معشوق را بهانه‌ی زندگی و آرامش خود می‌داند و در نهایت تسلیم عشق خود می‌شود. چشم‌های معشوق هم اشتباه و هم آرامش‌بخش اوست.

ارسال متن