سایه ام در حلقه ی زلف...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- سایه ام در حلقه ی زلف...
سایهام در حلقهی زلف شبان افتاده است
عشق، چون مهتاب بر سقف جهان افتاده است
کوچهگردیهای من در خواب شهر آرزو
با نگاهی خسته بر دیوار جان افتاده است
شاخههای استخوانم باد را باور نکرد
زخمهایم در مسیر بادبان افتاده است
در دل آیینهها از خویش گمتر ماندهام
نور، در تاریکی ابری گران افتاده است
آتش آغاز شد از جایی که خاموشم نکرد
نغمهای پنهان درون استخوان افتاده است
هیچکس چیزی نگفت از دردهای ناگهان
مرگ هم در دفترم بیهمزبان افتاده است
رفتهام، اما در آن خلوت، صدا پیچیده باز
پای رفتن در کمند سایبان افتاده است
چشمهایم را فروبستم، نرفتم از دلم
چاه در من بود و من در این فغان افتاده است
گر چه از اندوه سرشارم، به لب لبخند ماند
خندهام چون آینه در امتحان افتاده است
پرسهزن در کوچههای بینشانی ماندهام
بر زمینم ریشهای بیآسمان افتاده است
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، تصویری از تنهایی، رنج و سرگشتگی شاعر را به تصویر میکشد. عشق، مانند مهتابی سرد، بر او سایه افکنده و او در کوچههای بیانتها سرگردان است. دردهایش عمیق و پنهانند و حتی مرگ هم درکاش نمیکند. با وجود اندوه فراوان، لبخندی ساختگی بر لب دارد، نمادی از مقاومت در برابر رنج و یأس. شاعر در چاه تنهایی خود افتاده و ریشههایش از آسمان بینصیب ماندهاند.