شب رسید و باز تنها ماندم...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

شب رسید و باز تنها ماندم و خاموش شدم
در دلِ تکرارِ خود بی‌پنجره، بی‌هوش شدم

ماه سر زد پشتِ ابر و پرسشی بی‌پاسخ‌ام
در دلِ کوچه، عبورِ سایه‌ای مدهوش شدم

باد می‌آمد، صدا را با خودش می‌برد و رفت
من میان برگ‌های زرد، محوِ گوش شدم

هر که آمد، زخمی از لبخند بر جانم نشاند
من ولی با گریه‌ی بی‌رنگ خود، هم‌جوش شدم

خانه خاموش است، دیوارش ترک خورده ز درد
با خودم در حافظه‌ی آینه هم‌پوش شدم

روزها با رفت و آمدهای بی‌معنا گذشت
با غمی لبخندوار، آشفته و مغشوش شدم

دست بردم تا که پیدا باشم از یادِ دلی
لیک در انکارِ آیینه، غباری موش شدم

آسمان خالی‌ست و دیگر خواب‌ها رنگی نداشت
من اسیرِ بازی تقدیر و فراموش شدم

شعله‌ای خاموش‌تر از شمع، بی‌پروا گذشت
در دلِ تاریک خود، آتش شدم، خاموش شدم

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن