باد بیداد از بن بنیاد جان...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

بادِ بیداد از بنِ بنیاد جان برده مرا
بسته بر بندِ فسون، بند و کمان برده مرا

خاکِ خاموشی به روی خنده‌هایم ریخته
خسته از خشمِ خزان، بوته‌ستان برده مرا

موجِ یاد از ساحلِ اندوه، سوی وهم برد
پس به سیلابِ فراموش، همان برده مرا

خنجرِ خون‌ریزِ حسرت بر گلویم سایه زد
خنده را خون کرده و خیزَران برده مرا

ریشه در رویا زدم، باران نوازشم نکرد
رگ‌به‌رگ، ریشه‌کُشِ باغِ نهان برده مرا

خاکِ دل خشکید و در گردابِ غم گم گشتم
گردبادِ گریه از گلستان برده مرا

زلفِ زارِ یار در زنجیرِ اندیشه ماند
زوزهٔ زهر از درون بی‌امان برده مرا

شعلهٔ شوقم به شبنم‌های سردی مرد و رفت
شهرِ شور از شعلهٔ آسمان برده مرا

راهِ رهایی بسته شد در کوچه‌های کورِ رنج
رعد و رنج و ریشهٔ روضه‌خوان برده مرا

آبِ آیینه به آتش، عاقبت بوییده شد
آینهٔ آب‌وش از آستان برده مرا

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن