آرام گرفته بودم در آغوش شب...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار حسن سهرابی
- آرام گرفته بودم در آغوش شب...
آرام گرفته بودم
در آغوشِ شب،
در سکوتی مرموز،
که نالههای زمین
خواب را از چشمانم ربود.
مه،
چون شبحی بر شانهی کوه خمیده بود،
و نسیم،
حرفهایی را که خاک سالها پنهان کرده بود،
در گوشم میریخت.
برگها
از دردِ ریشهها نجوا میکردند،
و رودخانه،
سنگها را
با لالاییِ خستهاش
به خواب میبرد.
و من،
با چشمانی بیدار در دل تاریکی،
حس کردم زمین،
پیش از فروپاشی،
میخواهد همهی رازهایش را
به انسانی بگوید،
که اگر گوش نسپارد،
آخرین بیدارِ جهان نیز
در خوابِ ابدی فرو خواهد رفت.
تفسیر با هوش مصنوعی
شاعر در آرامشی شبانه، ناگهان با نالههای زمین از خواب میپرد. طبیعت در سکوت مرموز خود، رازهای پنهان را فاش میکند: درد ریشهها، نجواهای برگها و زمزمه رودخانه. شاعر در این بیداری، پیام زمین پیش از نابودی را درک میکند: رازهایی که اگر شنیده نشود، انسان نیز در خوابی ابدی فرو خواهد رفت.