قصه پاییز ای راوی قصه گوی ، غصه های خاموش اینجا بهار خاک را نمی بوسد. پاییز آمده حکم را بخواند ، میان تابوت پنهان زمستان. و در این همهمه قصه پاییز ، زندگی بر پنجه باد می چرخد هنوز.
در دیاری پُر ز ظلمت کوچه هامان بوی غربت خانه هامان عطر نفرت شعر هامان بوی هجرت می دهد. در هوایی پر ز حیرت بوسه هامان بوی شهوت خنده هامان رنگ نخوت چشم هامان طعم سرقت می دهد