آن گاه که بمیرم دستان تو...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن شعر ملل
- آن گاه که بمیرم دستان تو...
آنگاه که بمیرم، دستانِ تو بر دیدگانم باشد،
تا نور و گندمزارِ دستانت را
دیگر بار بر پیکرِ خاموشم حس کنم،
و آن لطافتی که سرنوشت مرا دگرگون ساخت، همراهم بماند.
بخواه که تو زنده بمانی، آنگاه که من خفتهام و در انتظار توام؛
و گوشهایت هنوز آوازِ باد را بشنوند،
و عطرِ دریایی را که هر دو دوست میداشتیم، ببویند،
و بر شنی گام نهی که روزی ردّ پای ما را در خود داشت.
بخواهم هر آنچه عشقِ من به تو بخشیده، به زندگی ادامه دهد:
قلمروِ من از آنِ تو باد.
لبانت خندهام را نگاه دارد،
و گیسوانت را دستانی که خاک شدهاند، همچنان شانه زنند.
چنین بادا که عشق من نمیرد،
و در غیابم تو را در آغوش گیرد،
و آنگاه که به ژرفای خاک مینگری،
هیچ نبینی جز خوشههای گندمی که من باشم،
و هر دانهاش پژواکِ عشقی باشد که به تو بخشیدم.