وقتی که شب چادر ستاره دارش...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مرتضی میرزادوست
- وقتی که شب چادر ستاره دارش...
وقتی که شب
چادر ستاره دارش را
از گیسوان کهکشان ها بر می دارد
ماه
چشم بر هم می نهد
خورشید
کلید اسرار ازل را
بر قفل شب می چرخاند
تا سپیده رخ در رخ خاک بگذارد،
ردای زرّینش را
بر دوش زمین بکشد
و جهان یک نفس بایستد
در حیرت زیبایی بیکران تو..
هر برگ
هر قطره
هر نفس
سرشار از آوازی ست پنهان
آوازی که از ژرفای هستی بر می آید
و شکوه بی بدیل تو را زمزمه می کند..
جاری هستی
بی منت
بی حساب
در چشمه ای که هرگز نشنیدم خشک شود
هر مسافر گمشده ای را
بی هیچ پرسشی
در خود پناه می دهی،
اقیانوس مهربانی ات
آنقدر عمق دارد
که امواج خشمت
همیشه به ساحل بخشش می رسند..
گاهی باید سکوت کرد
نه برای دیدن
نه برای شنیدن
که برای ادراک راز بی پایانی که
چشم نوازترین مناظر
و ژرف ترین احساسات را آراسته است
باید سکوت کرد و دل را
از هوای بودنت پر کرد
گاه باید
غبار عادت را از دیدگان زدود
تا در هر ذرّه
رقص کائنات را
به تماشا نشست
و اینک...
من و باران و گندمزار
همه، شوق سماعی داریم،
بر حریر نور
که با "یادت" آغاز شده
در اقلیم "وصالت"
آرام گیرد..
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، ستایشی عاشقانه از زیبایی بیکران هستی و خالق آن است. شب، ماه، خورشید و طبیعت، نمادهای این زیباییاند. شاعر با تأمل در خلقت، به آرامشی عمیق میرسد و خواننده را به فرو رفتن در این سکوت و ادراک راز هستی دعوت میکند. عشق و مهربانی بیکران خداوند، مانند اقیانوسی است که حتی خشمش هم به بخشش میانجامد. در نهایت، شاعر با طبیعت، در شوق وصال و یاد معبود آرام میگیرد.