دیگر امیدی نیست نه چراغی در...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
5 امتیاز از 1 رای

دیگر امیدی نیست...
نه چراغی در پنجره
نه رد پایی
در خاکِ کوچه‌های بی‌عبور

قطع امید،
چیزی نیست که با یک آه تمام شود
درست مثل
حسرت دیدار،
که سال‌هاست
بر لبانم مانده
و نگفته پیرم کرده است

تابستان‌های داغ
یکی‌یکی آمدند
با آفتابی سوزنده
که هیچ‌گاه
دلِ یخ‌زده‌ام را گرم نکرد

در سایه‌ی هر ظهرِ طولانی،
من
با پیراهنی نازک از خیال
منتظر ماندم
که عشق بیاید...

اما نیامد...

زمان
همچون رودخانه‌ای آرام
مرا با خود برد
موهایم را سفید کرد
چشم‌هایم را تار
و لب‌هایم را
ساکت‌تر از همیشه

در آینه
چهره‌ای را می‌بینم
که دیگر جوان نیست
اما هنوز
در عمق چشم‌هایش
شعری ناتمام
در انتظار خوانده‌شدن است

و عشق
دیر اگر بیاید
شاید
دیگر کسی برای دوست داشتن نمانده باشد

مجتبی حمیدی
ZibaMatn.IR
مجتبی حمیدی
ارسال شده توسط
ارسال متن