لابه لای خطوطی که رگ ها
بر پیشانی ات نوشته اند
حروف دوست داشتن نبض می زند
و از لابه لای نهرهایی که دراین تن های تنها
روان است
ماهی های سفیداند
که بر خلاف اب
شنا می کنند
ما آدم ها
سال هاست که باهم شنا نمی کنیم
و رودهادر تنمان
پر از سنگ های حجیم شده
وتن زخمی زخمی
من از رگ های ابی بیرون زده از دست هایم
می ترسم
نکند نام مرگ بنویسند
از ماهی های سفید پریشان احوال
لابه لای موهایم
می ترسم
نکند سنگ ها به زخم شان بزنند
من از حجم عظیم دوست داشتن های
به آغوش نرسیده نرسیده
می ترسم
از شهری که خیال را
خاموش کرده است
می ترسم.
من را بر پیشانی نوشتت نبض بزن
ZibaMatn.IR