می دانی جان من
روابط پیچیده ی پرنده های مهاجر را
و اشیای مه گرفته ی یک اتاق تنها
گرسنگی های ریخته شده از دهان بچه ها
اندوه موازی سیم های مرزی برق
خیابان های فراموش شده از نقشه ها
بشکه های جامانده از خلیج
پل های ریخته شده روی ماهی ها
و آتش ...
آتش های به جان جنگل افتاده
می دانی
هنوز گل های قالی از سر و روی این مردم
بالا می روند
و مرگ های کوچک و بزرگ
دور و نزدیک
مثل مورچه ی جامانده از همه جا
روی سینه ی امان راه می روند
من به این فکر می کنم
من و تو می توانیم
یک بعدالظهر بارانی را بهانه کنیم
وقتی تاریخ
سیاه
نفس اش
بریده شده
من و تو می توانیم
آرامش کوتاهی را
سبد انگوری
عبور موسیقی
و نوازش کش داری را
بهانه کنیم
این روزها
حجم عظیمی از وحشت چشم ها
بالای گیوتین ماسک لعنتی
نفس تاریخ را بریده است
و من باز فکر می کنم
ما می توانیم
آرامش کوتاهی را برای زمین بهانه کنیم
ZibaMatn.IR