همه باران دوست دارند
اما من
باد را....
باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شود
یاد چشمان توست که تمام مرا
به رقص وا میدارد
باد که می وزد
روحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاند
و نگاهم میدود
در پی دیدارت
دزدکی
در میان شاخه های کشیده نخیل ها
که عاشقانه
سر بر شانه های هم مینهند تا چهارسوی
گذرگاه انتظار
آه......
من
با وداع میانهء خوبی ندارم
اما تو رفته ای
و من هنوز
حنجره ام را که فریاد می کنم
تو را
بلند بلند صدا میزنم و
بر تن عریان خاطره هایت
باران بوسه را به نغمه سرایی چشمانت میگمارم
من همانی ام که
زندگی را
در لبخند نگاه تو جستجو کرده ام
و تو....
دیگر بر نمی گردی!
ZibaMatn.IR