گربه ای در گوشه ی انبار خوابش میبرد
آن زمان که سفره با اقرار خوابش میبرد
پای پولی گر میان باشد پلیس زبده ای
در مصاف حمله ی اشرار خوابش میبرد
زندگی را در پس پس کوچه ها گم کرده ام
عاقبت از این همه تکرار خوابش میبرد
با مرور خاطرات تلخ دوران بلا
گاهگاهی در سرم افکار خوابش میبرد
حجم غم از سر به انگشتان دستم میرسد
هر نتی را میزنم گیتار خوابش می برد
بس که از چشم و لب و مو و دهانت گفته ام
عکس تو در قاب بر دیوار خوابش میبرد
توبه ها کردم که آتش میزند عاشق شدن
عاشقی هنگام استغفار خوابش میبرد
برق چشمانت مرا تا مرز نابودی کشید
شاعری در پشت این انکار خوابش میبرد
رقص موهای تو را در دست باد هرزه ای
چشم من می بیند و هر بار خوابش میبرد
از زمانی که لبانم را لبت بوسیده است
بعد از آن روی لبم سیگار خوابش میبرد
مهدی صحبتی
ZibaMatn.IR