برخیز
گُل های آبیِ سپیده دم رُستند
بنگر چگونه بر سکّوی صبحگاه می رقصند
اینجا دریا، چو آسمانی صاف
زیر پایش پُر از اَبر
پُر ز ماهیِ رنگین
پُر از پرنده های سفید ...
در دوردست، جزیره ای پیداست
مردانِ صبح خیز، پاروزنان
از نگاهِ بندر و ما محو می شوند
خورشید، چون درختِ پُرشکوفه ی بادام
با شرارهای زرد
در آسمانِ صبح
لبخند می زند
باید که همراهِ کاجِ سوزنی و
شقایقِ دریا
به نغمه ی مرغان
گوش بسپارم
ZibaMatn.IR