ای زندگی
تو پرچمِ باشکوهِ حقیقت را
به من سپرده ای تا
عرقِ پیشانی را
به سپیدِ ابرها بزدایم
از خاطراتی که چشمانم را
به دوردست ها فروبسته اند، بگذرم
خسته ام از گذشته ها
ستاره های رخشان پیشِ رو هستند
ای امید! ای ستاره ی من!
بال هایت را بتکان
از میانِ واژه ها جرقّه بزن
بَرشِکاف، همچو ابر
اندوهِ انسان ها را به دوش بگیر
تا سبکبال شوند
به دشت های بهاران درآ
و عطر و زمزمه ها را
هدیه کن
به انسان ها ...
ZibaMatn.IR