خوش به حالِ «حافظ»
که نمی دانست ناشر کیست،
منتقد چیست،
اداره ی نگارش کجاست...
اگر چه سایه ی «امیر مبارزالدین» را بر سر داشت
که چیزی در حدِ «محرمعلی خان» خودمان بود،
اما می توانست رندانه
سرِ او شیره بمالد!
می توانست بی خیال عکس و عسس،
مست کند در انظار
و در غزلی بنویسد،
بهشتِ نقد را
به نسیه ی هیچ نسناسی نمی فروشد!
حتا اگر بعضی غزل های او را
بعدِ مرگش دست کاری کرده باشند،
حتا اگر موشی گرسنه
نیمی از دیوانش را جویده باشد،
حتا اگر شبی کشته باشندش
وقتی تلوتلوخوران
کوچه های شیراز را عبور می کرده...
باز هم خوش به حالِ «حافظ»
که «شاخه نبات» را داشت
تا با او چای چکامه هایش را شیرین کند
و بَدا به حالِ من
که تلخ می برم به دهان
چای جوشیده ی «احمد» را
با بربری بیاتی
که مربای بوسه ی تو
شیرینش نمی کند!
ZibaMatn.IR